.....
.....
قیامت کرده بر پا چشمهای شعله انگیزت
منم اندوهِ تلخِ حاصل ازیک«عصرِ پاییزت»
همان عصری که جادوی نگاهت کرد مجنونم
دلم گم شدمیان جنگلِ مویِ خطر خیزت
به نازی میزنی دنیای عاشق را بهم بانو!
به بازی دست،گاهی می کَشی بر گردن آویزت
زبان ماه رابسته است صبحِ روشن رویت
ستاره صف کشیده پشتِ لبهای شکر ریزت
پناهی نیست!اینجا رو به رویت سخت بی تابم
گرفتارم در امواجِ صدایِ سِحر آمیزت.....
قیامت کرده بر پا چشمهای شعله انگیزت
منم اندوهِ تلخِ حاصل ازیک«عصرِ پاییزت»
همان عصری که جادوی نگاهت کرد مجنونم
دلم گم شدمیان جنگلِ مویِ خطر خیزت
به نازی میزنی دنیای عاشق را بهم بانو!
به بازی دست،گاهی می کَشی بر گردن آویزت
زبان ماه رابسته است صبحِ روشن رویت
ستاره صف کشیده پشتِ لبهای شکر ریزت
پناهی نیست!اینجا رو به رویت سخت بی تابم
گرفتارم در امواجِ صدایِ سِحر آمیزت.....
۲۱۰
۲۹ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.