هنگامی که از رسیدن به تو ناامید شدم
هنگامی که از رسیدن به تو ناامید شدم
خودم را زدم به فراموشی
اما کجای این فراموشی به فراموشی می ماند؟
وقتی هر شب به وقت تنهایی ام سراغی از خاطراتت می گیرم
لب پنجره می ایستم
خیره به نقطه ای نامعلوم
میبینمت که می خندیدی که می رقصیدی که در آغوشم آرام می شدی
فرق زیادی ست جانم
فرق زیادی ست بین کسی که فراموش می کند
با کسی که خودش را به فراموشی می زند...!
خودم را زدم به فراموشی
اما کجای این فراموشی به فراموشی می ماند؟
وقتی هر شب به وقت تنهایی ام سراغی از خاطراتت می گیرم
لب پنجره می ایستم
خیره به نقطه ای نامعلوم
میبینمت که می خندیدی که می رقصیدی که در آغوشم آرام می شدی
فرق زیادی ست جانم
فرق زیادی ست بین کسی که فراموش می کند
با کسی که خودش را به فراموشی می زند...!
۱.۴k
۱۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.