یونگی:چیکار کنم؟
یونگی:چیکار کنم؟
زنگ در اومد بورام بود
پیشی:اینجا چیکار میکنی؟؟
بورام سرشو انداختو اومد داخل و نشست(استایل بورام پست بعد..)
بورام:نه نه نمیتونی اینجوری تمومش کنی(با بغض)
یونگی تو دلش:یا یا یااااا این الان ی کاری میکنه...
بورام دسشو انقدر محکم گرفت که نتونست یونگی فرار کنه
گرفتو......(هه هه انتظار دارید چ اتفاقی بیفته هااان؟؟)
یونگی:ادمینننن کمککککک
ادمین:عَیزم نمشه چون بقیه مشتاقن بدونن
یونگی:توروخدااا
ادمین:باشههه
بورام ولش نکرد....ی لب کوچیک ازش گرفت
یونگی تو دلش:بورامو باید از خودم جدا کنم ادمین بیشرف(بدبختی اینجام هاا)
زنگ در اومد بورام بود
پیشی:اینجا چیکار میکنی؟؟
بورام سرشو انداختو اومد داخل و نشست(استایل بورام پست بعد..)
بورام:نه نه نمیتونی اینجوری تمومش کنی(با بغض)
یونگی تو دلش:یا یا یااااا این الان ی کاری میکنه...
بورام دسشو انقدر محکم گرفت که نتونست یونگی فرار کنه
گرفتو......(هه هه انتظار دارید چ اتفاقی بیفته هااان؟؟)
یونگی:ادمینننن کمککککک
ادمین:عَیزم نمشه چون بقیه مشتاقن بدونن
یونگی:توروخدااا
ادمین:باشههه
بورام ولش نکرد....ی لب کوچیک ازش گرفت
یونگی تو دلش:بورامو باید از خودم جدا کنم ادمین بیشرف(بدبختی اینجام هاا)
۱.۷k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.