مرد جوان فقیر و گرسنه ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته

✍️ مرد جوان فقیر و گرسنه ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود و گروهی از ماهی‌گیران را تماشا می کرد.

در حالیکه به سبد پر از ماهی کنار آنها چشم دوخته بود ، گفت : کاش من هم یک عالمه از این ماهی ها داشتم ؛ آن وقت آن ها را می فروختم و لباس و غذا می خریدم.

یکی از ماهی‌گیران پاسخ داد : ‌اگر لطفی به من بکنی ، هر قدر ماهی بخواهی به تو می دهم و ادامه داد : این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم.

مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت و شروع به ماهیگیری کرد .

ماهی ها مرتب طعمه را گاز می زدند و یکی پس از دیگری به دام می افتادند طوریکه تا مرد ماهیگیر بازگردد ، او تعداد زیادی ماهی گرفت و از این کار خوشش آمده و شادمان شد.

مرد مسن تر وقتی برگشت ، گفت : همه ی ماهی ها را بردار و برو ؛ اما می خواهم نصیحتی به تو بکنم : دفعه بعد که محتاج بودی وقت خود را با خیال‌بافی تلف نکن.
قلاب خودت را بینداز تا زندگی ات تغییر کند ؛ زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن تور ما را پر از ماهی نمی کند.

💥 برای رسیدن به آنچه که از خدا طلب می کنی ، گامی هم خودت بردار❗

https://wisgoon.com/mohsen.m.benefactor
‎‌‌‌‎  ‎‌‌‎‌‌
دیدگاه ها (۰)

✍️ گروهی دانش‌آموز با اتوبوس به اردو می رفتند که در راه به ت...

ایا حجاب به معنی چادر مشکی ست ؟

حکایتهای شیرین پنداموز؛؛؛؛؛

✍️ روزی پیشوای روسفیدان امام علی ع که درود خداوند بر او و فر...

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

صحنه,پارت یازدهم

"عشق او بود "پارت نمد چند ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡در حال دویدن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط