روزی جوانی از شیخی پرسیددونفر عاشق یکدیگرند ولی علاقه شا

روزی جوانی از شیخی پرسید:دونفر عاشق یکدیگرند ولی علاقه شان را ابراز نمی کنند!؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
شیخ قوطی کبریتی از جیب در آورد،سه نخ کبریت برداشت و دو نخ آن را دوباره در قوطی نهاد،آن یک نخ را نصف کرد و با آن نصفه،که نوک تیزی داشت لای دندان خود را تمیز کرد و گفت:میگی چکار کنم؟؟؟
دیدگاه ها (۶)

منو ببخش اگه خوابتو میبینماگه پای تو میشینماگه دیوونتممنو بب...

نگران نباش ، حال من خوب است ، بزرگ شده امدیگر آنقدر کوچک نیس...

ﺑﯽ ﻭﻓﺎ ، ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯾﺖ ، ﺑﯽ ﻫﻮﺍ ﺑﻐﻀﻢ ﮔﺮﻓﺖﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺳﻮﺯ ﻧﻮﺍﯾﺖ ، ﺑﯽ...

اینم غرووووووب دریای بندر عباسبگذار ترکت کنند...بگذار بخواهی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط