سلامممم من برگشتم فعالیت رو شروع میکنم با یه پارت از فیک
سلامممم من برگشتم فعالیت رو شروع میکنم با یه پارت از فیک گمشده فکر کنم پارت ⁵ باشه بخونید پ لذت ببرید دوستون دارم
.
.
.
.
.
.
سمتش شلیک کردم که یهو عین احمقا افتاد رو زمین و شروع به هق هق زدن کرد
کوک: چیشد؟(خنده) دختر کوچولو تفنگم مشقیه (دستای بزرگش رو میزاره رو سر جوکیونگ )
ایم: هق....هق....لعنت بهت من.....من
کوک:چرا میترسی؟
ایم: پدرم تو بچگی بهم شلیک کرد از او...هق...هق....از اون موقع میترسم(گریه)
کوک: من واقا متاسفم نمیدونستم
ویو کوک:
اعصابم خورد شد از کاری که کردم فکر نمیکردم بترسه اروم توی بغلم کشیدمش و نوازشش دادم توی بغلم گم شده بود احححح.....واقا؟......چرا انقدر میخوامش دوست دارم روی اون بدن سفیدش مارک های بنفش بدرخشه واقا.....واقا من.....خیلی حریصم نمیدونم ولی اروم کردنش خیلی سخت بود ولی بلخره ارومش کردم
ویو ایم:
یاد ۱۰ سالگیم افتادم کل تنم لرزید ولی با بغلش خودمو خالی کردم......ولی........حس اشنایی بود انگار خیلی وقت بود بهش نیاز داشتم ولی انگار قبلا تجربه کرده بودم بغلشو ارامش خاصی داشت ارومم کرد و به خودم اومدم
کوک: جوکیونگ لطفا من بهت نیاز دارم من....من..... راجب بدنت و خودت واقا حریصم لطفا
ایم:(وسط حرف کوک میپره) لطفا چی؟ مال تو شم؟ که چی شه ؟ واقا مهم نیست هیچی مهم نیست
کوک: .....(ساکت شده)
ایم : متاسفم بابتش(اشاره به تیشرت کوک که خیسه به خواطر اشکای ایم)
کوک: ...... *بغض کرده*
ایم:(از رو پای کوک پامیشه میره لب پنجره میشینه و سیگارشو روشن میکنه و میکشه)
ویو کوک:
قلبم چرا .....هوفففف وقتی به خودم اومدم دیدم داره سیگار میکشه رفتم سمتش سیگار رو ازش گرفتم و چسبوندمش به دیوار لبامو محکم کوبیدم رو لباش و بوسه ای زدم و بعد جدا شدم و اروم چشامو باز کردم
ایم: چی کار کردی؟*شوک*
کوک: نمیدونم دیگه هیچی نمیدونم هیچی نپرس فقط..... فقط بزار یه بار دیگه اما این بار طولانی تر و با لذت انجامش بدم
ایم: .....
ویو کوک:
اروم بغلش کردم بردمش رو تخت خوابوندمش و روش خیمه زدم هیچی نمیگفت و منو این کلافه تر میکرد و بی طاقت تر! شروع کردم به بوسیدنش که یهو.....
ادامه دارد . . . . .😉🌻
خماریییی یاع یاع یاع
.
.
.
.
.
.
سمتش شلیک کردم که یهو عین احمقا افتاد رو زمین و شروع به هق هق زدن کرد
کوک: چیشد؟(خنده) دختر کوچولو تفنگم مشقیه (دستای بزرگش رو میزاره رو سر جوکیونگ )
ایم: هق....هق....لعنت بهت من.....من
کوک:چرا میترسی؟
ایم: پدرم تو بچگی بهم شلیک کرد از او...هق...هق....از اون موقع میترسم(گریه)
کوک: من واقا متاسفم نمیدونستم
ویو کوک:
اعصابم خورد شد از کاری که کردم فکر نمیکردم بترسه اروم توی بغلم کشیدمش و نوازشش دادم توی بغلم گم شده بود احححح.....واقا؟......چرا انقدر میخوامش دوست دارم روی اون بدن سفیدش مارک های بنفش بدرخشه واقا.....واقا من.....خیلی حریصم نمیدونم ولی اروم کردنش خیلی سخت بود ولی بلخره ارومش کردم
ویو ایم:
یاد ۱۰ سالگیم افتادم کل تنم لرزید ولی با بغلش خودمو خالی کردم......ولی........حس اشنایی بود انگار خیلی وقت بود بهش نیاز داشتم ولی انگار قبلا تجربه کرده بودم بغلشو ارامش خاصی داشت ارومم کرد و به خودم اومدم
کوک: جوکیونگ لطفا من بهت نیاز دارم من....من..... راجب بدنت و خودت واقا حریصم لطفا
ایم:(وسط حرف کوک میپره) لطفا چی؟ مال تو شم؟ که چی شه ؟ واقا مهم نیست هیچی مهم نیست
کوک: .....(ساکت شده)
ایم : متاسفم بابتش(اشاره به تیشرت کوک که خیسه به خواطر اشکای ایم)
کوک: ...... *بغض کرده*
ایم:(از رو پای کوک پامیشه میره لب پنجره میشینه و سیگارشو روشن میکنه و میکشه)
ویو کوک:
قلبم چرا .....هوفففف وقتی به خودم اومدم دیدم داره سیگار میکشه رفتم سمتش سیگار رو ازش گرفتم و چسبوندمش به دیوار لبامو محکم کوبیدم رو لباش و بوسه ای زدم و بعد جدا شدم و اروم چشامو باز کردم
ایم: چی کار کردی؟*شوک*
کوک: نمیدونم دیگه هیچی نمیدونم هیچی نپرس فقط..... فقط بزار یه بار دیگه اما این بار طولانی تر و با لذت انجامش بدم
ایم: .....
ویو کوک:
اروم بغلش کردم بردمش رو تخت خوابوندمش و روش خیمه زدم هیچی نمیگفت و منو این کلافه تر میکرد و بی طاقت تر! شروع کردم به بوسیدنش که یهو.....
ادامه دارد . . . . .😉🌻
خماریییی یاع یاع یاع
۴.۱k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.