همیشه آنجا مینشستکنار دریادور از آدمهای رنجور و پیرروی

همیشه آنجا مینشست،کنار دریا.دور از آدمهای رنجور و پیر.روی موج های مواج سوار میشد و با سکانی که باد آن را میچرخانید به هرکجا که دست سرنوشت اورا سوق میداد کشیده میشد.او حالا نه تنها ادامه نمیداد،بلکه به مسیری از زندگی میرفت که هیچگاه مسیر نبود...او فقط راه میرفت روی سنگلاخ های تیز زندگی که اورا از دیگری جدا انداخته بود.البته...او حالا "دیگری" شده بود...روزی کسی بود که رز های ابی رنگ هدیه میگرفت و در جواب کتاب های قرض گرفته شده نامه های عاشقانه به کاغذ معطر به او میداد.
"من به اخرین خط دفتر مشق ام رسیده ام،به نقطه ی آخر داستان زندگی..من زنده ام...با کلمات روی نامه های عاشقانه ای که سوزاندی..من زنده ام در غروبی که تورا بوسیدم*
دیدگاه ها (۰)

وقتی اینا رو قاب گوشی میکنین:)))

دالی یه سبک زندگیه😭✋🏻

عیدی میدی؟؟؟

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط