تو متعلق به منی

تو متعلق به منی
پارت ۱۰

ویو ات
وقتی زنگ در به صدا اومد همه رفتیم تا ببینیم کیه وقتی آجوما در رو باز کرد با دیدن فردی پدر و دوستش و جیمین همه بدجور اخم کرده بودند و عصبانی بودند که لوت مرده گفت(بچه ها چون فعلا اسمش رو نگفتم فقط حروف اول اسمش رو میزارم)
ش:میبینم مهمونی گرفتین و من رو دعوت نکردین واقعا ناراحتم کردین(تمسخر)
جیمین:عوضی تو اینجا چیکار میکنی زود گمشو برو(خیلی عصبانی)
پدر:جیمین جان آروم باش
پدر رو به ش میگه
پدر:تو اینجا چیکار میکنی کی به تو گفت ها جواب بده!!!!!(عصبی)
من که تا الان تماشا گر بودم رو به پدر گفتم
ات:پدر این کیه؟؟؟(ترس)
ش:اووو ات چه بزرگ شدی آخرین باری که دیدمت فکر کنم ۴ سالت بود
این بچگی هات هنوزم خوشگلی اگه خدا بخواد خودم باهات ازدواج میکنم
همین حرف کافی بود تا پدر یک مشت بکوبه تو صورتش ضربه ی مشت پدر آنقدر زیاد بود که پسره افتاد روی زمین رفتم جلوی پدر و بهش گفتم
ات:بابا لطفا آروم باش ولش کن بیا بریم داخل
بعد از است حرف من بابا کمی آروم شد و رو به پسره گفت
پدر:زود تنه لشت رو جمع کن و از اینجا برو تا با دستای خودم نکشتمت و بعد همه باهم خواستیم بریم داخل که پسره گفت
ش:کانگ ات یه روزی چه با خواست خودت چه به زور زنم میشی حالا ببین
بعد از این حرف همه رفتیم داخل و آخرای شب بود که مهمونا رفتن و فقط موندیم من یونا پدر و دوستش و جیمین کلی سوال تو ذهنم بود که باید همشون رو می پرسیدم

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۷)

بچه ها یک ۵۰ تایی نشیم؟؟؟🥺🥺

تو کامنتا بگین

خیلی ممنون بابت این انگیزه ها🥹🥹🥹🥹🥹

سناریو [درخواستی]وقتی دختر ۱۴ سالتون رو با دوست پسرش میبینین...

خون آشام من My vampire 🦇 part18ویو ات یهو درو زدن رفتم درو ب...

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۵#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط