گاهی از شوق وصالت فتنه برپا می کنم
گاهی از شوق وصالت فتنه برپا می کنم
گاه در وصف تو با یک واژه غوغا می کنم
عهد می بندم بمانم در کنارت تا ابد
آن دو چشم مهربانت را که معنا می کنم
خسته از رویای گیج وناتمام هر شبم
می نشینم با خودم یک گوشه نجوا می کنم
گاه وقتی خسته ام یا این که حالم خوب نیست
بی سبب از دیدن روی تو پروا می کنم
مثل کودک می دوم همراه با سوت قطار
در هوای یک سفر این پا وآن پا می کنم
روی کوپه می نشینم غرق یک رویای سبز
در خیالم با تو بودن را تماشا می کنم 🌴
گاه در وصف تو با یک واژه غوغا می کنم
عهد می بندم بمانم در کنارت تا ابد
آن دو چشم مهربانت را که معنا می کنم
خسته از رویای گیج وناتمام هر شبم
می نشینم با خودم یک گوشه نجوا می کنم
گاه وقتی خسته ام یا این که حالم خوب نیست
بی سبب از دیدن روی تو پروا می کنم
مثل کودک می دوم همراه با سوت قطار
در هوای یک سفر این پا وآن پا می کنم
روی کوپه می نشینم غرق یک رویای سبز
در خیالم با تو بودن را تماشا می کنم 🌴
۷۲۳
۲۹ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.