حس و حال فراموشی قسمت (۲۳)
با ناراحتی گفتم:ولی مین_سو من دیگه ویولن زدن رو از یاد بردم.
مین_سو این موضوع رو میدانست،لبخند ملیحی زد و گفت:مشکلی نیست با هم تمرین میکنیم و یاد میگیریم.
_باشه.
تعطیلات تابستونی شروع شد و من و مین_سو تصمیم گرفتیم با دوستمون یون_سوک به بیرون بریم.
دو روز از اون تصمیم میگذره و امروز هر سه به کافه ای رفتیم...
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.