زن
زن
اساس خلقت زن بر رحمت و محبت استوار است زیرا زن، دل مرد است و تمامی ناز زن بر همین حقیقت استوار است.
زن به دلیل آنکه مهد رحمت پروردگار است خود را از هر گونه محبتی، بي نياز می داند اما در عین حال تمامی هويت و احساس وجود خود را در محبوبيت ومعشوقيت در مي يابد پس به همان میزان که به محبت بی نیاز است زیرا خود کانون آن است، به محبت نیازمند است تا احساس وجود نماید و تمامی ناز زن برخاسته از چنين ديالكتيكی است.
او در درون خود را سلطان محبت می یابد اما در عین حال در می یابد که برای دریافت واقعیت مادی وجودش که همان تن است به چه اندازه نیازمند نگاه مرد است. بی نيازی در درون و نیازمندی در برون.
همانگونه که زن تمامی وجود خود را کانون عشق مي يابد و مرد را به آن محتاج، اما خود نیز تنها به واسطه مرد است که از این کانون عشق برخوردار می شود. این همان حقیقتی است که زن به واسطه ناز خود همیشه می خواهد آن را کتمان کند.
زن تمام بی نيازی را در وجود خود احساس می کند و این ایجاد کننده غروری ويژه در زن است که بشكل ناز خودنمايی می کند اما خود نیز برای زیستن در دنیا نیازمند مرد است. زیرا هر فردی برای حیات دنیوی نیاز به هوئی دارد که تنها در قبال دیگری پديد می آيد و زن نیز به مرد محتاج است تا با توجهی که به او می کند در او احساس وجود و هويتی پديد آورد که لازمه زیست در دنیاست.
زن، درون مرد است و مرد، برون زن. مرد به واسطه زن به دل خود دست می یابد و زن نیز به واسطه مرد به دنیا دست می یابد. مرد، صفات بیذات است و زن، ذات بی صفات.
زن برای بارز کردن و آشکار کردن ذات خود به مرد نیازمند است زیرا مرد عرصه و مظهر فعالیت است.
زن بدون مرد، وجودی سر به مهر است و مرد است که با نگاه و توجه خود به زن این ذات را به ظهور ميكشاند.
زن بدون مرد هميشه پنهان خواهد ماند و تنها مرد با توجه خود، وي را کشف می کند.
زن همان زیبای خفته ای است که با بوسه مرد بیدار می شود.
مرد دنیای زن است و اگر دنیا همان عرصه صفات و افعال است پس زن به واسطه مرد است که به این عرصه دست می یابد.
مرد بدون زن، دنيايی است بدون انگیزه و معنا و زن نیز بدون مرد، معنايی است بدون دنيا.
معنا بودن زن، وی را در قبال دنيوی بودن مرد، متکبر و مغرور می کند.
از کتاب خداشناسی اجتماعی ص 53
تألیف استاد علی اکبر خانجانی
اساس خلقت زن بر رحمت و محبت استوار است زیرا زن، دل مرد است و تمامی ناز زن بر همین حقیقت استوار است.
زن به دلیل آنکه مهد رحمت پروردگار است خود را از هر گونه محبتی، بي نياز می داند اما در عین حال تمامی هويت و احساس وجود خود را در محبوبيت ومعشوقيت در مي يابد پس به همان میزان که به محبت بی نیاز است زیرا خود کانون آن است، به محبت نیازمند است تا احساس وجود نماید و تمامی ناز زن برخاسته از چنين ديالكتيكی است.
او در درون خود را سلطان محبت می یابد اما در عین حال در می یابد که برای دریافت واقعیت مادی وجودش که همان تن است به چه اندازه نیازمند نگاه مرد است. بی نيازی در درون و نیازمندی در برون.
همانگونه که زن تمامی وجود خود را کانون عشق مي يابد و مرد را به آن محتاج، اما خود نیز تنها به واسطه مرد است که از این کانون عشق برخوردار می شود. این همان حقیقتی است که زن به واسطه ناز خود همیشه می خواهد آن را کتمان کند.
زن تمام بی نيازی را در وجود خود احساس می کند و این ایجاد کننده غروری ويژه در زن است که بشكل ناز خودنمايی می کند اما خود نیز برای زیستن در دنیا نیازمند مرد است. زیرا هر فردی برای حیات دنیوی نیاز به هوئی دارد که تنها در قبال دیگری پديد می آيد و زن نیز به مرد محتاج است تا با توجهی که به او می کند در او احساس وجود و هويتی پديد آورد که لازمه زیست در دنیاست.
زن، درون مرد است و مرد، برون زن. مرد به واسطه زن به دل خود دست می یابد و زن نیز به واسطه مرد به دنیا دست می یابد. مرد، صفات بیذات است و زن، ذات بی صفات.
زن برای بارز کردن و آشکار کردن ذات خود به مرد نیازمند است زیرا مرد عرصه و مظهر فعالیت است.
زن بدون مرد، وجودی سر به مهر است و مرد است که با نگاه و توجه خود به زن این ذات را به ظهور ميكشاند.
زن بدون مرد هميشه پنهان خواهد ماند و تنها مرد با توجه خود، وي را کشف می کند.
زن همان زیبای خفته ای است که با بوسه مرد بیدار می شود.
مرد دنیای زن است و اگر دنیا همان عرصه صفات و افعال است پس زن به واسطه مرد است که به این عرصه دست می یابد.
مرد بدون زن، دنيايی است بدون انگیزه و معنا و زن نیز بدون مرد، معنايی است بدون دنيا.
معنا بودن زن، وی را در قبال دنيوی بودن مرد، متکبر و مغرور می کند.
از کتاب خداشناسی اجتماعی ص 53
تألیف استاد علی اکبر خانجانی
۳.۴k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.