من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم
من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم
من از سیاهترین شب به آفتاب رسیدم
هم از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم
به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوهٔ تو به خورشید بینقاب رسیدم
اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم
شبی که با تو همآغوش از انجماد گذشتم
به تب، به تاب، به آتش، به التهاب رسیدم
چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم
که در تو، در تو به زیباترین جواب رسیدم
کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و با تو
به عاشقانهترین فصل این کتاب رسیدم
چرا به نابترین شعر خود سپاس نگویم،
تو را؟ که در تو به معنای شعر ناب رسیدم
"حسین منزوی"
من از سیاهترین شب به آفتاب رسیدم
هم از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم
به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوهٔ تو به خورشید بینقاب رسیدم
اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم
شبی که با تو همآغوش از انجماد گذشتم
به تب، به تاب، به آتش، به التهاب رسیدم
چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم
که در تو، در تو به زیباترین جواب رسیدم
کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و با تو
به عاشقانهترین فصل این کتاب رسیدم
چرا به نابترین شعر خود سپاس نگویم،
تو را؟ که در تو به معنای شعر ناب رسیدم
"حسین منزوی"
۳.۴k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.