دلنوشته
#دلنوشته
دیدی چی شد دلبر؟...
دیدی یه شبه تو اوج جوونی پیر شدیم؟...
دیدی قولامون قبل از اینکه موعدش برسه تاریخ انقضاش تموم شد؟...
راستش هرشب خوابتو میبینم :)
هرشب چشمام که گرمِ خواب میشه ، عسلِ چشات خوابم رو شیرین می کنه...
از خواب که بیدار میشم هنوز گیجِ چشاتم تا به خودم میام میبینم ای دل غافل!! دیگه ندارمت که با ذوق خوابم رو برات تعریف کنم ):
هر روز صبح گیجی از سرم میپره و یادم میاد ندارمت...میشینم یه گوشه و حل میشم تو خاطره هامون...
بی هوا یه قطره اشک جا خوش می کنه رو گونم :)
میشینم گریه می کنم برای همه اون کافه هایی که باهم نرفتیم ،
همه اون ولیعصرا و انقلابایی که با هم قدم نزدیم ،
همه اون پیرهن گلدارایی که برات نپوشیدم ،
همه اون پیرهن چهارخونه هایی که برات نخریدم ،
برای همه اون شربت بهارنارنجایی که تو اوج گرمای تابستون برات درست نکردم ،
همه اون شبایی که نشد به قول داریوش باهم بشینیم و سحر پاشیم ،
برای همه اون بحثایی که سر رنگ اتاق بچمون نکردیم ،
همه اون سالایی که با هم تحویل نکردیم...
آخ...
اون فیلم قشنگه که باهم ندیدیم و بگو ):
اون نیمه شبه که نشد برات مولانا بخونم و از اون خنده ها تحویلم بدی که میمیرم براش...
هر روز این نداشته های دونفره مون...
بغض میشه تو گلوم ،
اشک میشه رو گونه هام ،
درد میشه تو عمق وجودم ،
تازه همه اینا واسه روزا بود ،
شبا رو نگفتم برات...
به قول عطیه احمدی بدون تو شب واقعاً شبه... ):
از اون شب خوبا که بهم قولشو داده بودی نه ها ،، نه
از اون شب سنگدلا...
از اونایی که انگار عقده های زندگیشو میخواد سرت خالی کنه ،
از اونا که بغض میشه تو گلوم مون هرچی هم آب میخوریم نمیره پایین ):
خلاصه دلبر...
تصور نداشتنت ترسناک بود ،، ولی واقعی نداشتنت خیلی ترسناک تره...
خیلی زیاد...
دیدی چی شد دلبر؟...
دیدی یه شبه تو اوج جوونی پیر شدیم؟...
دیدی قولامون قبل از اینکه موعدش برسه تاریخ انقضاش تموم شد؟...
راستش هرشب خوابتو میبینم :)
هرشب چشمام که گرمِ خواب میشه ، عسلِ چشات خوابم رو شیرین می کنه...
از خواب که بیدار میشم هنوز گیجِ چشاتم تا به خودم میام میبینم ای دل غافل!! دیگه ندارمت که با ذوق خوابم رو برات تعریف کنم ):
هر روز صبح گیجی از سرم میپره و یادم میاد ندارمت...میشینم یه گوشه و حل میشم تو خاطره هامون...
بی هوا یه قطره اشک جا خوش می کنه رو گونم :)
میشینم گریه می کنم برای همه اون کافه هایی که باهم نرفتیم ،
همه اون ولیعصرا و انقلابایی که با هم قدم نزدیم ،
همه اون پیرهن گلدارایی که برات نپوشیدم ،
همه اون پیرهن چهارخونه هایی که برات نخریدم ،
برای همه اون شربت بهارنارنجایی که تو اوج گرمای تابستون برات درست نکردم ،
همه اون شبایی که نشد به قول داریوش باهم بشینیم و سحر پاشیم ،
برای همه اون بحثایی که سر رنگ اتاق بچمون نکردیم ،
همه اون سالایی که با هم تحویل نکردیم...
آخ...
اون فیلم قشنگه که باهم ندیدیم و بگو ):
اون نیمه شبه که نشد برات مولانا بخونم و از اون خنده ها تحویلم بدی که میمیرم براش...
هر روز این نداشته های دونفره مون...
بغض میشه تو گلوم ،
اشک میشه رو گونه هام ،
درد میشه تو عمق وجودم ،
تازه همه اینا واسه روزا بود ،
شبا رو نگفتم برات...
به قول عطیه احمدی بدون تو شب واقعاً شبه... ):
از اون شب خوبا که بهم قولشو داده بودی نه ها ،، نه
از اون شب سنگدلا...
از اونایی که انگار عقده های زندگیشو میخواد سرت خالی کنه ،
از اونا که بغض میشه تو گلوم مون هرچی هم آب میخوریم نمیره پایین ):
خلاصه دلبر...
تصور نداشتنت ترسناک بود ،، ولی واقعی نداشتنت خیلی ترسناک تره...
خیلی زیاد...
۲۱.۱k
۱۷ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.