در کنار ساحل دریای غم

در کنار ساحل دریای غم
قایقی میسازم از دلواپسی
بر دو سوی پرچمش خواهم نوشت
یک مسافر از دیار بی کسی

کدام خیابان را بگردم ؟ کدام کوچه را ؟
بر کوبه ی کدام در بکوبم تا بر چارچوبش ظاهر شوی تو ؟
و بازم بشناسی مرا از من به آغوشم بگیری و نپرسی هرگز که
چه به روزگارم آورده است روزگار بی تو ماندن های بسیار !


هر صبح که سپیده سلام می دهد
یا کریم ها به پنجره ی اتاقم سر می زنند
چه مانوس شده ایم ما !
من منتظر صدای بالشان ، آنها مشتاق سفره ی نانشان
حیران مانده ام !!!
کجا بالهایت بسته شد
که دیگر به انتظار دلم مشتاقانه سر نزدی ؟؟؟
♥♥♥♥♥♥
دیدگاه ها (۲۹)

پروردگارا ...دراین صبح بهاری:قرار دلهای بیقرار ما باش ....فر...

سیزده بدر مبااااااااارک♥♥

به به....

اگر مستضعفی دیدی،ولی از نان امروزت به او چیزی نبخشیدی.به انس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط