دوستدارم گرد پیری که بر سرم نشست

دوستدارم گردِ پیری که بر سَرَم نشَست
کنارَم باشی
من حوصله ی در تنهایی مُردَن ندارم
‌ دارایی ام‌ همین خُرده نوشته
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌هاست
وصیتی ندارم
جز اینکه گاهی کنار قبرم بیایی و
بنشینیُ آبی روی سنگ‌ بریزی.
از قبرهای خاک گرفته متنفرم ‌‌‌‌
بوی تنهایی و فراموشی
میدهند
دیدگاه ها (۰)

به خَستگیهایت عادت نَکُن میبینی روزگار عادت نمیکُند و مدام...

ازبس که در طواف تو پروانه ریخته یاران گذاشتند همه کسب و ...

هم دغدغه هایِ نوجوانی تو واقعی است، هم سختی های ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط