مرز جنون

مرز جنون
کلماتم را
در جوی سحر می‌شویم
لحظه‌هایم را
در روشنی باران‌ها

تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بی‌پرده بگویم
که تو را
دوست می‌دارم تا مرز جنون

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
دیدگاه ها (۲۳)

زمستان زادگاهم💕 💕 💕 💕

درد دگر بده اگرخسته دوا نمیکنی

چشم تو کاش می‌دیدم چیستآنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری استآ...

یادم باشد بگویمت :دیگر از آن لبخند ها آن هم ناگهانی نثار چشم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط