یک شهر را دیوانه با پیراهنت کردی
یک شهر را دیوانه با پیراهنت کردی
لیلا چرا پیراهنِ زیبا تنت کردی...؟!
فرعونِ شهرم دل به دریا زد همان شب که...
جادوگری با چشم های روشنت کردی
تو دُختِ چنگیزی که ما را مثل نیشابور
آواره ی دیوارِ چینِ دامنت کردی
من بچه بودم، خوب و بد قاطی شد از وقتی
شوری به پا آن شب تو با رقصیدنت کردی
ما دست¬ِ کم، یک کوچه با هم ردِ¬پا داریم
یادی اگر از پرسه های با مَنَت کردی
دریا بیا، آغوشِ شهرِ ساحلی باز است
ساحل نمی داند چه با پارو زنت کردی
بانو نمی گویی خدا را خوش نمی آید...؟!
یک شهر را دیوانه با پیراهنت کردی...! *.*
لیلا چرا پیراهنِ زیبا تنت کردی...؟!
فرعونِ شهرم دل به دریا زد همان شب که...
جادوگری با چشم های روشنت کردی
تو دُختِ چنگیزی که ما را مثل نیشابور
آواره ی دیوارِ چینِ دامنت کردی
من بچه بودم، خوب و بد قاطی شد از وقتی
شوری به پا آن شب تو با رقصیدنت کردی
ما دست¬ِ کم، یک کوچه با هم ردِ¬پا داریم
یادی اگر از پرسه های با مَنَت کردی
دریا بیا، آغوشِ شهرِ ساحلی باز است
ساحل نمی داند چه با پارو زنت کردی
بانو نمی گویی خدا را خوش نمی آید...؟!
یک شهر را دیوانه با پیراهنت کردی...! *.*
۹۰۴
۲۵ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.