چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست

باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی...! گرچه میدانی که نیست

شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی، کار آسانی که نیست
#بیتا_امیری
دیدگاه ها (۸)

آبی

.نيستيم!به دنيا می‌آييمعکس ِ يک نفره می‌گيريم!بزرگ می‌شويم ،...

باید به دنبال تو باشم جاده ها را

زندگی شوق رسیدن به همان فردایی‌ است که نخواهد آمد،تو نه در د...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط