من تمام شدم ...
من تمام شدم ...
بی آنکه از کسی یا چیزی دلگیر باشم ، تمام شدم ناگهان احساس کردم تمامی فصلها ، باید فصل بد تنهایی باشند ناگهان پنجرههای بزرگ خانهی رویاییام رنگ سیاهی گرفت ، سیاه شدآسمان سیاه شد ، خورشید سیاه شد ،.... و اکنون به سوگ نشستهام تنها ... بیهمدمی که تسلی خاطرم باشد چگونه بسرایم این سوگ عظیم را ... چقدر تمامی لحظهها برایم طولانیبیهوده، زشت و نفرتانگیز شدهاند ... من سوگوارم ... سوگوار مهربانیام... من ... منی که همیشه از پایان شروع کردهام ...آنگاه که همه چیز تمام شده به نظر میآمد ، آنگاه که مهربانی درمهجوریتی مضاعف قرار میگرفت تلاش میکردم که پیوندهای مهر را چه بین دیگران با دیگران و چه بین خودم با دیگران ـ استوار نگهدارمتلاش میکردم پیوندهای گسسته را دوباره برقرار کنم. من سوگوارم و دیگر توان و امیدیباقی نمانده است ...من سوگوار خویشم و چه غم جانکاهی است تنها و بیهمدم به سوگ خویش نشستن ...
من تمام شدم ...
بی آنکه از کسی یا چیزی دلگیر باشم ، تمام شدم ناگهان احساس کردم تمامی فصلها ، باید فصل بد تنهایی باشند ناگهان پنجرههای بزرگ خانهی رویاییام رنگ سیاهی گرفت ، سیاه شدآسمان سیاه شد ، خورشید سیاه شد ،.... و اکنون به سوگ نشستهام تنها ... بیهمدمی که تسلی خاطرم باشد چگونه بسرایم این سوگ عظیم را ... چقدر تمامی لحظهها برایم طولانیبیهوده، زشت و نفرتانگیز شدهاند ... من سوگوارم ... سوگوار مهربانیام... من ... منی که همیشه از پایان شروع کردهام ...آنگاه که همه چیز تمام شده به نظر میآمد ، آنگاه که مهربانی درمهجوریتی مضاعف قرار میگرفت تلاش میکردم که پیوندهای مهر را چه بین دیگران با دیگران و چه بین خودم با دیگران ـ استوار نگهدارمتلاش میکردم پیوندهای گسسته را دوباره برقرار کنم. من سوگوارم و دیگر توان و امیدیباقی نمانده است ...من سوگوار خویشم و چه غم جانکاهی است تنها و بیهمدم به سوگ خویش نشستن ...
من تمام شدم ...
۸۰۰
۱۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.