تو غلط کردی به من گفتی هلو
بعد از چندی ،همين يکشنبه شب
رفته بودم منزل مشتی رجب
در حدود هشت يا نه هفته بود
همسرش از دار دنيا رفته بود
تسليت گفتم که غمخواری کنم
اين مصيبت ديده را ياری کنم
رفت و ظرفی ميوه آورد آن عزيز
با ادب بگذاشت آن را روي ميز
در همين هنگام آمد خا له اش
خاله ی هشتاد يا صد ساله اش
او زبان بر حرف و بر صحبت گشود
من حواسم پيش ظرف ميوه بود
در ميان حرف او گفتم چنين
آفرين، به به، هلو يعنی همين
ناگهان آن پيرزن از جـا پريد
از ته دل جيغ ناجوری کشيد
داد زد الاف بودن تا به کی
هی به فکر داف بودن تا به کی
يک کم آدم باش اين هيزی بس است
داستان گربه و ديزی بس است
مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو
تو غلط کردی به من گفتی هلو
حالا بفرمایید هلو😁
#جای_تو_خالی_بود
رفته بودم منزل مشتی رجب
در حدود هشت يا نه هفته بود
همسرش از دار دنيا رفته بود
تسليت گفتم که غمخواری کنم
اين مصيبت ديده را ياری کنم
رفت و ظرفی ميوه آورد آن عزيز
با ادب بگذاشت آن را روي ميز
در همين هنگام آمد خا له اش
خاله ی هشتاد يا صد ساله اش
او زبان بر حرف و بر صحبت گشود
من حواسم پيش ظرف ميوه بود
در ميان حرف او گفتم چنين
آفرين، به به، هلو يعنی همين
ناگهان آن پيرزن از جـا پريد
از ته دل جيغ ناجوری کشيد
داد زد الاف بودن تا به کی
هی به فکر داف بودن تا به کی
يک کم آدم باش اين هيزی بس است
داستان گربه و ديزی بس است
مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو
تو غلط کردی به من گفتی هلو
حالا بفرمایید هلو😁
#جای_تو_خالی_بود
۵.۵k
۲۴ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.