یه شب که خیلی دلتنگش بودم بالشموبغل کرده بودم داشتم

ٌ✘یه شب که خیلی دلتنگش بودم بالشموبغل کرده بودم ✘ ✘داشتم خاطراتمونو مرور میکردم..✘ ✘باخودم گفتم الان باکیه؟؟✘ ✘کجاس؟✘ .✘به عکساش خیره شدم...✘ ✘دیدم پیام دارم...✘ ✘نگاه کردم خواستم نخونده پاک کنم چون حوصله ی هیچکی ونداشتم...✘ ✘اما تاچشمم به فرستنده خورد درجاخشکم زد..✘ ✘چندبار اسمشو خوندم....✘ ✘تمام خاطراتش اومد جلوچشمم....✘ ✘حتی اخرین حرفش که بهم گفت هری...✘ ✘خواستم پاک کنم اما چشمم به متنش افتاد...✘ ✘نوشته بود«دوست دارم دیوونه».....✘بااین حرفش تمام گذشته رو فراموش کردم ...✘ ✘نوشتم «منم دوست دارم عشقم»✘ ✘بالبخند اومدم دکمه ی ارسال وبزنم..✘
.
. ✘نوشت☜《ببخشید اشتباه شد》....✘
دیدگاه ها (۱)

.اگه خبر رسید که ⇦Mãñ➣ مردمـگریه زاری⛔ممنوعتیپ مشکی زدن؛⛔ممن...

صبح شده

┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄تو یہ جمع نشستہ بودیم...همہ گفتن آرزومہ دخترم د...

┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ببین عزیـــ*ـ*ـ*ــزم.... !? ?دختـــــــر پســــ...

رمان سوکوکو _ پارت 16

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط