از چه میخواهی برایت بگویم

از چه میخواهی برایت بگویم؟
از اینکه بعد از رفتنت دیگر هیچ چیز مثل سابق نشد؟
میخواهی بگویم هیچ خیابانی در شهر نمانده که قدم به قدم دنبالت نگشته باشم؟
دیواری نمانده تا شانه به شانه‌اش را به یادت اشک نریخته باشم؟
یا برایت از آسمانی بگویم که هرروز عصر زار میزند بر جای خالی‌ات؟
اصلا تمامی این‌ها فدای سرت؛
میترسم خیال‌هایی که بافته‌ام، کفاف این همه سرما را ندهد
راستش را بخواهی
اینجا حوالی نبودنت
هرروز زمستان است...!

#نگارقاسمی
دیدگاه ها (۱)

از رقصِ دستانِ تو رویِ ساز فهمیدم...دل بندِ گیتارِ تو گشته "...

حالا #زنی ...با لب هایی قرمز ، موهایی پریشانلباسی جذبدلت را ...

بعد از من...هیچ #عاشقانه ای رامت نمیکندتو در شعرهای من بزرگ ...

#از #روزی #به #روز ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط