فن فیک :«جنون ¹» Tokyo Revengers
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
"فن فیکی از ران هایتانی با حضور افتخاری داداشش ریندو☕🚬"
«لعنت بهت ا/ت!چرا هربار که میام تو این خونه ی لعنتی تو باید توش باشی؟» ران با عصبانیت گفت و در ورودی خونه رو بست. نگاهمو از تلوزیون گرفتم و به ران نگاه کردم:«نمیدونم شاید چون من دوست صمیمی ریندوئم و 10 سال باهاش دوست بودم.» لبخند مسخره ای زدم و از حلق ریندو بیرون اومدم .ریندوهم یکم ازم فاصله گرفت. ریندو به ران نگاه نکرد و نگاهش به بازی ویدویی که میکردیم بود. البته این عادیه اون توی دعوای من و ران شرکت نمیکنه و همیشه بی طرفه. ران خنده ی عصبی ای کرد و روی صندلی اشپزخونه نشست و با لحن عصبی و خشنش که فقط مخصوص من بود،گفت:«برای همینه که بدون اینکه دست و پات بشکنه برمیگردی خونه.» چشمام ناخود آگاه گشاد شد . از ریندو شنیده بودم که وقتی ران برمیگرده وتوی مود خوبی نیست و ریندو پارتی گرفته لباسای دوستای اون رو درمیاره و کتکشون میزنه ولی اینکه خودش اینارو به من بگه عجیب بود . ران با دیدن ری اکشنم نیشخند زد و گفت :«نترس با تو اینکارو نمیکنم»
زیر لب با خودم گفتم:«همین کم مونده بود که با کتک بیرونم کنی» اما انگار ریندو هم شنید چون پوزخند زد و بهم نگاه کرد.منم بی حس شونه هامو دادم بالا .
ران از روی صندلی بلند شد و به سمت یخچال رفت و یه قوطی ابجو برداشت خورد و گفت:«امروز از خونه بیرونت نمیکنم ولی دفعه بعدی ازم اجازه میگیری یا به ریندو بگو ازم اجازه بگیره.»
دوباره به تلوزیون نگاه کردم و مشغول بازی با ریندو شدم و گفتم:«فکر کردم ریندو میتونه مثل تو هرکسیو میخواد بیاره خونه ناسلامتی اینجا خونه ی ریندوئم هست. » با نیشخند گفتم و به ریندو نگاه کردم. میتونستم دونه های عرق رو که روی صورتش بود رو ببینم قشنگ معلومه یه کم دیگه بحثمون ادامه پیدا کنه ریندو شلوارشو خیس میکنه.ران دندونه قروچه کرد و قوطی ابجو رو روی طرح جزیره ی خونه گذاشت و درست بالا سرم مثل عزرائیل وایستاد.با اون پوزخند و نگاه عصبانی و تحقیر امیزش عزرائیل هم ازش میترسه . اروم و با لبخند ملیح دسته ی بازی رو روی کاناپه گذاشتم و به ران نگاه کردم:«اتفاقی افتاده؟~»
«نه هیچی.» این لحن اروم و بی خطر ....همیشه از این لحنش میترسیدم. دستامو دو طرف بدنم گذاشتم و با تمام قدرتم پاشدم و خواستم بدوئم که ران موهامو از پشت گرفت و کشید که باعث شد روی کاناپه بیوفتم و گفت:«داشتی میگفتی ....»نیشخند زد و با تحقیر نگاهم کرد.لبخند ملیحی زدم دستامو گذاشتم رو دستش تا یکم از دردی که ران باعثش شده رو کم کنه:«من؟!~ من که چیزی نگفتم ..حتما ریندو گفته تو فکر کردی من گفتم» ریندو دسته رو گذاشت روی میز و رفت تو اشپزخونه . :«حتما تشنه اتونه من میرم قهوه درست کنم. » ران با قدرت بیشتری موهامو کشید و تو گوشم زمزمه کرد:«ریندو بدون اجازه من میتونه هرکسیو بیاره خونه بجز تو!»
بخاطر درد زیاد اخم کردم و گفتم:«تبعیض تا کِی؟! تحقیر تاکِی؟! کشیدن مو تا کِی؟! زور گویی تا کِی؟!» نیشخند ران بیشتر شد و گفت: «تا قیامت~» چشمامو بخاطر حرص بستم و رو به ریندو گفتم:«یا منو از دست داداش روانیت نجات میدی یا تا سه دقیقه ی دیگه هر غلطی کردی که ران نمیدونه رو بهش میگم.»
«مگه ریندو چیکار کرده؟؟»ران با تعجب پرسید .
«سه دقیقه شروع شد...» ریندو اه بلندی کشید و به سمت ران اومد و اروم دست ران رو از روی موهام برداشت و گفت:«اینکارو نکن.» با حالت خمار پوکر همیشگیش گفت. منم از روی کاناپه بلند شدم درحالی که داشتم سرمو میمالیدم ....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اثری از دخترک سبزی فروش.
لایک و کامنت یادتون نره.
بای بای
"فن فیکی از ران هایتانی با حضور افتخاری داداشش ریندو☕🚬"
«لعنت بهت ا/ت!چرا هربار که میام تو این خونه ی لعنتی تو باید توش باشی؟» ران با عصبانیت گفت و در ورودی خونه رو بست. نگاهمو از تلوزیون گرفتم و به ران نگاه کردم:«نمیدونم شاید چون من دوست صمیمی ریندوئم و 10 سال باهاش دوست بودم.» لبخند مسخره ای زدم و از حلق ریندو بیرون اومدم .ریندوهم یکم ازم فاصله گرفت. ریندو به ران نگاه نکرد و نگاهش به بازی ویدویی که میکردیم بود. البته این عادیه اون توی دعوای من و ران شرکت نمیکنه و همیشه بی طرفه. ران خنده ی عصبی ای کرد و روی صندلی اشپزخونه نشست و با لحن عصبی و خشنش که فقط مخصوص من بود،گفت:«برای همینه که بدون اینکه دست و پات بشکنه برمیگردی خونه.» چشمام ناخود آگاه گشاد شد . از ریندو شنیده بودم که وقتی ران برمیگرده وتوی مود خوبی نیست و ریندو پارتی گرفته لباسای دوستای اون رو درمیاره و کتکشون میزنه ولی اینکه خودش اینارو به من بگه عجیب بود . ران با دیدن ری اکشنم نیشخند زد و گفت :«نترس با تو اینکارو نمیکنم»
زیر لب با خودم گفتم:«همین کم مونده بود که با کتک بیرونم کنی» اما انگار ریندو هم شنید چون پوزخند زد و بهم نگاه کرد.منم بی حس شونه هامو دادم بالا .
ران از روی صندلی بلند شد و به سمت یخچال رفت و یه قوطی ابجو برداشت خورد و گفت:«امروز از خونه بیرونت نمیکنم ولی دفعه بعدی ازم اجازه میگیری یا به ریندو بگو ازم اجازه بگیره.»
دوباره به تلوزیون نگاه کردم و مشغول بازی با ریندو شدم و گفتم:«فکر کردم ریندو میتونه مثل تو هرکسیو میخواد بیاره خونه ناسلامتی اینجا خونه ی ریندوئم هست. » با نیشخند گفتم و به ریندو نگاه کردم. میتونستم دونه های عرق رو که روی صورتش بود رو ببینم قشنگ معلومه یه کم دیگه بحثمون ادامه پیدا کنه ریندو شلوارشو خیس میکنه.ران دندونه قروچه کرد و قوطی ابجو رو روی طرح جزیره ی خونه گذاشت و درست بالا سرم مثل عزرائیل وایستاد.با اون پوزخند و نگاه عصبانی و تحقیر امیزش عزرائیل هم ازش میترسه . اروم و با لبخند ملیح دسته ی بازی رو روی کاناپه گذاشتم و به ران نگاه کردم:«اتفاقی افتاده؟~»
«نه هیچی.» این لحن اروم و بی خطر ....همیشه از این لحنش میترسیدم. دستامو دو طرف بدنم گذاشتم و با تمام قدرتم پاشدم و خواستم بدوئم که ران موهامو از پشت گرفت و کشید که باعث شد روی کاناپه بیوفتم و گفت:«داشتی میگفتی ....»نیشخند زد و با تحقیر نگاهم کرد.لبخند ملیحی زدم دستامو گذاشتم رو دستش تا یکم از دردی که ران باعثش شده رو کم کنه:«من؟!~ من که چیزی نگفتم ..حتما ریندو گفته تو فکر کردی من گفتم» ریندو دسته رو گذاشت روی میز و رفت تو اشپزخونه . :«حتما تشنه اتونه من میرم قهوه درست کنم. » ران با قدرت بیشتری موهامو کشید و تو گوشم زمزمه کرد:«ریندو بدون اجازه من میتونه هرکسیو بیاره خونه بجز تو!»
بخاطر درد زیاد اخم کردم و گفتم:«تبعیض تا کِی؟! تحقیر تاکِی؟! کشیدن مو تا کِی؟! زور گویی تا کِی؟!» نیشخند ران بیشتر شد و گفت: «تا قیامت~» چشمامو بخاطر حرص بستم و رو به ریندو گفتم:«یا منو از دست داداش روانیت نجات میدی یا تا سه دقیقه ی دیگه هر غلطی کردی که ران نمیدونه رو بهش میگم.»
«مگه ریندو چیکار کرده؟؟»ران با تعجب پرسید .
«سه دقیقه شروع شد...» ریندو اه بلندی کشید و به سمت ران اومد و اروم دست ران رو از روی موهام برداشت و گفت:«اینکارو نکن.» با حالت خمار پوکر همیشگیش گفت. منم از روی کاناپه بلند شدم درحالی که داشتم سرمو میمالیدم ....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اثری از دخترک سبزی فروش.
لایک و کامنت یادتون نره.
بای بای
۴.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.