من آن بانوی"پاییزم"...
من آن بانوی"پاییزم"...
من از احساس لبریزم... دمی با باد میرقصم...
گهی غمگین و تاریکم...گهی بارانی ام، خیسم...
و گه گاهی به یاد عشق... تمام غصه ها را برگ میریزم...
نفسهایم اگر سرد است...تمام برگ هایم گرم و تب دار است...
چو آتش رنگ های سرخ و نارنجی به تن دارم...
گهی یک قاب رویایی میان کوچه باغی ساکت و غمگین...
گهی یک منظره در دستهای آن خیابانی...که نم دار از حضور خیس باران است...
منم بانوی "پاییزی"
"فروغ فرخزاد"
من از احساس لبریزم... دمی با باد میرقصم...
گهی غمگین و تاریکم...گهی بارانی ام، خیسم...
و گه گاهی به یاد عشق... تمام غصه ها را برگ میریزم...
نفسهایم اگر سرد است...تمام برگ هایم گرم و تب دار است...
چو آتش رنگ های سرخ و نارنجی به تن دارم...
گهی یک قاب رویایی میان کوچه باغی ساکت و غمگین...
گهی یک منظره در دستهای آن خیابانی...که نم دار از حضور خیس باران است...
منم بانوی "پاییزی"
"فروغ فرخزاد"
۳.۰k
۰۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.