اولینـ قسمت ازاکسـولزلَند
اولینـ قسمت ازاکسـولزلَند
{عکسـ توی پست پوستر رسمی وآنشآتمونه}
________________________________________
چآنیولـ:بلند شـُ ببینم زودبآشششششششششش
بکهیون:😴
چانیول: دِ بتمرگی میگمـ پاشو
بکهیون:😴 😴 {صرفا جهت حرص دآدن چانیول بخاطر حمله ی مصلحانه ی چانیول ب شام دیشبش-.- بیدار نمیشه}
چآنیول: آه خوب عزیزم خودت خوآستی:با لنگای درآزم ی لگد ملس جیجر میکوبم ب جآی حسآست آها😬 😬
بکهیون: عربدههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه😩 😩 😩
یاامامزاده ریچارد سونامی اومدهههههههههههههههههههههههههههههه😓 😓 😓
حمله شدههههه ای واییی خونه خراب شدیمممممممممممممممممممم😩 😩 😷 😷
چان جمع کن وسایلو فرار کنیم ای واییییییی داعش اومده
چانیول:😹 😹 😹
وای خدا یکی بیاد منو بگیره😹 😹 😹 😹 😹
بکهیون: دراین لحظه بود که فهمیدم یه نفر کرم ریزی کار کرده نفس عمیقی کشیدم وبرگشتم ب پشتم😒 دیدم چانیول داره از خنده کمدو گاز میزنه-_-{یعنی انقدر غیر عادی واکنش نشون دادم}😒
پس کار تو بوده/
خوب عزیزم دیگه ببخشید خودت خواستی😼
پ ن: چانی که حواسش پرت بود رفتم جلوشو یقه اشو گرفتمو همان حالتی که داشت غش وضعف میرفت از خنده کشان کشان با خودم بردمش ب کارگاه تو دلم میگفتم {آره بخند بخند که التماس در انتظآره}😼 😼
رسیدیمـ سرشو کوبوندم ب ی میزی پامو گذاشتم رو گردنش خم شدمو عره برقیوزدم ب برق وروشنش کردم نزدیک انگشت فاکیه چانیول کردم پ نه{همون انگشت وسطیش که عاشقشه}😀
چانیول:روآنی میفهمی دآری چیکار میکنی؟؟
بکهیون:زر نزن وقتی بریدمش میفهمی دارم چیکار میکنم🙌 🔪
چانی: انگشتم فدآ سرم بآبا کلی پول دادم روش اسممو با طرح خون آشآم بنویسن احسآسآتـ یک مردو میفهمی؟؟؟؟؟؟؟😩
{خدا خودش میده نگران نباشید}
بکی: خآآآآآآآآآآآآک تو اون پس کلت که پول برات باارزشتره شرمند ه دوستم ولی من میبرم بگو غلط کردم بگووووووووووووووو
چانی:نمیگم:grinning_face:
بکـ : دمیگم بگوووو{دراینجا بود که ی نفر از پشت گفت داری چه گوهی میخوری؟}👱
بک: تو حرف نزن چشم باقالی باید ادبش کنم اها عره برقیو درست در فاصله 1سانتیه انگشتش میزارمو که
سوهو: من سوهوام نه چش بآقآلی😎
چآنی: اوخیشـ فرشته ی نجآت از رآه رسید😀
بکهیون تو دلم:{خب بکهیون جان با خودت خداحافظی کن}😢 🔥
سوهو: گفتم ک داری چه گوهی میخوریییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
چانی: گوه منو داشت میخورد😹 😱
سوهو: شمآ خفه😐
چان:من ب افق قآنعمـ😐 💝
بکهیون: خوردی خوشمزه بود ؟؟
سوهو: توام خفه
بک:-_-
سوهو: اون عره برقیو بزار کنار گمشین اشپزخونه
بک:نگو که امروز نوبت درست کردن صبحونه بآمآست
چان:متاسفانه همونطوره که گفتی
سوهو: با جفتتونم سریعععععععععععععععععع اشپزخونه
چان وبک:چشم قربان-_-
بک: گویا که امروز نوبت منو چان بود که صبحونه رو اماده کنیم. از انجایی که نتونستم تلافی کنم فکرای پلیدی در ذهنم میگه فلفلو شکر ونمکو وزردچوبه بریزم توقهوه اش_-
آخ که قیافه ی چان دیدنی میشه
چان:داشتیم میرفتیم طرف اشپزخونه که بک وزیر نظر داشتم فهمیدم تو فکروافکار خودشه مطمئن شدم که جان سلامتیم در خطره-_-
بلاخره رسیدیم اشپزخونه بک با لبخند زیبای همیشگیش حرصشو قورت داده بود وتو اشپزخونه ب همه سلام وصبح بخیر میگفت.
وبعد ب طرف من برگشت وگفت: کاریه که پیش اومده مهم نیست
چان: خوب من با تعجب عجیبی رفتم از یخچال چندتا دونه تخم مرغ در اوردم بکم رفت
طرف لیوان ها تخم مرغاروبرداشتم دریخچالو بستم خواستم برگردم که ب بک برخوردمو چندتا دونه از لیوانا شکست معذرت خواهی کردمو خم شدم تاخورده شیشه هارو وردارم.
بک: بهترین فرصت همین بود که بهش بربخورمو اون خم شه ب زمین توهمین لحظه بود که خیلیسریع تو ی قهوه ای شکرو نمک وفلفلو زرد چوبه ریختم وبعد نشستم رو زمین وب طرف چان لیوانو گرفدمو گفتم بیخیال دیگه شیکست این قهوه رو بخور چان هم ق
{عکسـ توی پست پوستر رسمی وآنشآتمونه}
________________________________________
چآنیولـ:بلند شـُ ببینم زودبآشششششششششش
بکهیون:😴
چانیول: دِ بتمرگی میگمـ پاشو
بکهیون:😴 😴 {صرفا جهت حرص دآدن چانیول بخاطر حمله ی مصلحانه ی چانیول ب شام دیشبش-.- بیدار نمیشه}
چآنیول: آه خوب عزیزم خودت خوآستی:با لنگای درآزم ی لگد ملس جیجر میکوبم ب جآی حسآست آها😬 😬
بکهیون: عربدههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه😩 😩 😩
یاامامزاده ریچارد سونامی اومدهههههههههههههههههههههههههههههه😓 😓 😓
حمله شدههههه ای واییی خونه خراب شدیمممممممممممممممممممم😩 😩 😷 😷
چان جمع کن وسایلو فرار کنیم ای واییییییی داعش اومده
چانیول:😹 😹 😹
وای خدا یکی بیاد منو بگیره😹 😹 😹 😹 😹
بکهیون: دراین لحظه بود که فهمیدم یه نفر کرم ریزی کار کرده نفس عمیقی کشیدم وبرگشتم ب پشتم😒 دیدم چانیول داره از خنده کمدو گاز میزنه-_-{یعنی انقدر غیر عادی واکنش نشون دادم}😒
پس کار تو بوده/
خوب عزیزم دیگه ببخشید خودت خواستی😼
پ ن: چانی که حواسش پرت بود رفتم جلوشو یقه اشو گرفتمو همان حالتی که داشت غش وضعف میرفت از خنده کشان کشان با خودم بردمش ب کارگاه تو دلم میگفتم {آره بخند بخند که التماس در انتظآره}😼 😼
رسیدیمـ سرشو کوبوندم ب ی میزی پامو گذاشتم رو گردنش خم شدمو عره برقیوزدم ب برق وروشنش کردم نزدیک انگشت فاکیه چانیول کردم پ نه{همون انگشت وسطیش که عاشقشه}😀
چانیول:روآنی میفهمی دآری چیکار میکنی؟؟
بکهیون:زر نزن وقتی بریدمش میفهمی دارم چیکار میکنم🙌 🔪
چانی: انگشتم فدآ سرم بآبا کلی پول دادم روش اسممو با طرح خون آشآم بنویسن احسآسآتـ یک مردو میفهمی؟؟؟؟؟؟؟😩
{خدا خودش میده نگران نباشید}
بکی: خآآآآآآآآآآآآک تو اون پس کلت که پول برات باارزشتره شرمند ه دوستم ولی من میبرم بگو غلط کردم بگووووووووووووووو
چانی:نمیگم:grinning_face:
بکـ : دمیگم بگوووو{دراینجا بود که ی نفر از پشت گفت داری چه گوهی میخوری؟}👱
بک: تو حرف نزن چشم باقالی باید ادبش کنم اها عره برقیو درست در فاصله 1سانتیه انگشتش میزارمو که
سوهو: من سوهوام نه چش بآقآلی😎
چآنی: اوخیشـ فرشته ی نجآت از رآه رسید😀
بکهیون تو دلم:{خب بکهیون جان با خودت خداحافظی کن}😢 🔥
سوهو: گفتم ک داری چه گوهی میخوریییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
چانی: گوه منو داشت میخورد😹 😱
سوهو: شمآ خفه😐
چان:من ب افق قآنعمـ😐 💝
بکهیون: خوردی خوشمزه بود ؟؟
سوهو: توام خفه
بک:-_-
سوهو: اون عره برقیو بزار کنار گمشین اشپزخونه
بک:نگو که امروز نوبت درست کردن صبحونه بآمآست
چان:متاسفانه همونطوره که گفتی
سوهو: با جفتتونم سریعععععععععععععععععع اشپزخونه
چان وبک:چشم قربان-_-
بک: گویا که امروز نوبت منو چان بود که صبحونه رو اماده کنیم. از انجایی که نتونستم تلافی کنم فکرای پلیدی در ذهنم میگه فلفلو شکر ونمکو وزردچوبه بریزم توقهوه اش_-
آخ که قیافه ی چان دیدنی میشه
چان:داشتیم میرفتیم طرف اشپزخونه که بک وزیر نظر داشتم فهمیدم تو فکروافکار خودشه مطمئن شدم که جان سلامتیم در خطره-_-
بلاخره رسیدیم اشپزخونه بک با لبخند زیبای همیشگیش حرصشو قورت داده بود وتو اشپزخونه ب همه سلام وصبح بخیر میگفت.
وبعد ب طرف من برگشت وگفت: کاریه که پیش اومده مهم نیست
چان: خوب من با تعجب عجیبی رفتم از یخچال چندتا دونه تخم مرغ در اوردم بکم رفت
طرف لیوان ها تخم مرغاروبرداشتم دریخچالو بستم خواستم برگردم که ب بک برخوردمو چندتا دونه از لیوانا شکست معذرت خواهی کردمو خم شدم تاخورده شیشه هارو وردارم.
بک: بهترین فرصت همین بود که بهش بربخورمو اون خم شه ب زمین توهمین لحظه بود که خیلیسریع تو ی قهوه ای شکرو نمک وفلفلو زرد چوبه ریختم وبعد نشستم رو زمین وب طرف چان لیوانو گرفدمو گفتم بیخیال دیگه شیکست این قهوه رو بخور چان هم ق
۳۵.۳k
۲۵ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.