تکپارتی جیمین ( درخواستی)
تکپارتی جیمین (#درخواستی)
ویو جیمین
سلام من پارک جیمین هستم معلم ریاضی
و دوست پسر کیم ا. ت
ویو ا. ت
سلام من کیم ا. ت هستم دوست دختر پارک جیمین.. جیمین ۲۸سالشه و من ۱۶ سالمه واییی امروز امتحاننن ریاضیی داریم واییی هیچی نخوندم
ویو جیمین
صبح ساعت6:30بلند شدم رفتم دستشوی کارای لازم رو کردم رفتم صبحانه خوردم وسایلمو جم کردم و رفتم پارکینگ سوار ماشین شدم و به سمت خونه ا. ت حرکت کردم
ویو ا. ت
صبح از خواب بلند شدم رفتم حموم دوش گرفتم با حوله رفتم داشتم صبحانه درست میکردم که صدای در رو شنیدم رفتم باز کردم دیدم جیمینه
ا. ت: اوپاا
جیمین: سلام عشقم خوبی
ا. ت: اره خوبم تو خوبی
جیمین:*از بالا تا پایین به ا. ت نگاه کرد*
جیمین: افیت باشه حموم بودی
ا. ت: یاااااا اوپاااا اذیتم نکن
*جیمین امد ا. ت رو بغل کرد گونشو بوسید*
جیمین: باشه باشه عشقم برو لباس بپوش
*ا. ت رفت داخل اتاق لباس پوشید امد *
ا. ت: صبحانه خوردی؟
جیمین: اره خوردم تو خوردی؟
ا. ت: نه الان میخوام بخورم
جیمین: بخوری؟
ا. ت: منحرف منظورم صبحانه بود
جیمین؛*خنده*باشه برو صبحانه رو بخور دیر شد
*ا. ت رفت رو صندلی نشست داشت صبحانه میخورد*
جیمین: امروز امتحان داریم خوندی؟
ا. ت:*سرفه *اوپاا این خیلییی خوشمزه هست میخوری
جیمین: پس نخوندی میدونی چقدر به درسات اهمیت میدم
ا. ت: اوپا اوپا خیلیی دیر کردیم بیا بریم
جیمین: باشه بریم ولی امشب دارم برات
*جیمین ا. ت رفتم سمت ماشین وقتی داشتن میرفتین جیمین دستشو محکم درو کمرت نگه داشت*
ا. ت: اوپا چرا این کارو میکنی؟
جیمین: چون نمیخوام کسی جوجه کوچولومو بدوزده
ا. ت: اوپاااا
*جیمین در ماشین رو باز کرد سوار شدی خودشم سوار شد رفتین سمت مدرسه وقتی رسیدین داشتی پیاده میشدی که جیمین دستتو گرفت و لباشو رو لبات گذاشت خیس میبوسید و بعد چند مین جدا شدیم*
جیمین: بریم
خب خب رفتین و بعد ا. ت امتحان ریاضی رو خراب کرد و شبم تنبیه شد و یاد گرفت درساشو بخونه
پایان
میدونم بد شد
ویو جیمین
سلام من پارک جیمین هستم معلم ریاضی
و دوست پسر کیم ا. ت
ویو ا. ت
سلام من کیم ا. ت هستم دوست دختر پارک جیمین.. جیمین ۲۸سالشه و من ۱۶ سالمه واییی امروز امتحاننن ریاضیی داریم واییی هیچی نخوندم
ویو جیمین
صبح ساعت6:30بلند شدم رفتم دستشوی کارای لازم رو کردم رفتم صبحانه خوردم وسایلمو جم کردم و رفتم پارکینگ سوار ماشین شدم و به سمت خونه ا. ت حرکت کردم
ویو ا. ت
صبح از خواب بلند شدم رفتم حموم دوش گرفتم با حوله رفتم داشتم صبحانه درست میکردم که صدای در رو شنیدم رفتم باز کردم دیدم جیمینه
ا. ت: اوپاا
جیمین: سلام عشقم خوبی
ا. ت: اره خوبم تو خوبی
جیمین:*از بالا تا پایین به ا. ت نگاه کرد*
جیمین: افیت باشه حموم بودی
ا. ت: یاااااا اوپاااا اذیتم نکن
*جیمین امد ا. ت رو بغل کرد گونشو بوسید*
جیمین: باشه باشه عشقم برو لباس بپوش
*ا. ت رفت داخل اتاق لباس پوشید امد *
ا. ت: صبحانه خوردی؟
جیمین: اره خوردم تو خوردی؟
ا. ت: نه الان میخوام بخورم
جیمین: بخوری؟
ا. ت: منحرف منظورم صبحانه بود
جیمین؛*خنده*باشه برو صبحانه رو بخور دیر شد
*ا. ت رفت رو صندلی نشست داشت صبحانه میخورد*
جیمین: امروز امتحان داریم خوندی؟
ا. ت:*سرفه *اوپاا این خیلییی خوشمزه هست میخوری
جیمین: پس نخوندی میدونی چقدر به درسات اهمیت میدم
ا. ت: اوپا اوپا خیلیی دیر کردیم بیا بریم
جیمین: باشه بریم ولی امشب دارم برات
*جیمین ا. ت رفتم سمت ماشین وقتی داشتن میرفتین جیمین دستشو محکم درو کمرت نگه داشت*
ا. ت: اوپا چرا این کارو میکنی؟
جیمین: چون نمیخوام کسی جوجه کوچولومو بدوزده
ا. ت: اوپاااا
*جیمین در ماشین رو باز کرد سوار شدی خودشم سوار شد رفتین سمت مدرسه وقتی رسیدین داشتی پیاده میشدی که جیمین دستتو گرفت و لباشو رو لبات گذاشت خیس میبوسید و بعد چند مین جدا شدیم*
جیمین: بریم
خب خب رفتین و بعد ا. ت امتحان ریاضی رو خراب کرد و شبم تنبیه شد و یاد گرفت درساشو بخونه
پایان
میدونم بد شد
۴۶.۰k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.