🍷خوناشام جذاب 🍷
🍷خوناشام جذاب 🍷
p3
~توی راه برگشتن به خونه ~
ا/ت ویو
احساس میکنم عاشق ته شدم ولی این این غیر ممکنه من از پسرا متنفرم ولی خب اون فرق داره وای خدا عاشقش شدم نه
ته ویو
من عاشق ا/ت شدم چی عشق یه خوناشام به یه انسان؟ نه نه اونم توی یک روز
~رسیدن خونه~
ته: بای ا/ت
ا/ت: بای ته
~ ۴ ساعت بعد ~
مکالمه ی ا/ت و ته (تلفنی)
ته: الو ا/ت میتونی به این آدرسی که میگم ساعت ۷:۳٠ بیای؟
ا/ت: اره بفرست میام
ساعت ۶:۳٠ بود و ا/ت زمان کمی رو برای آماده شدن داشت ولی از جایی که خیلی تندو تیز بود حاضر شد و یه لباس تقریبا بسته پوشید و رفت به اون آدرسی که ته داده بود
ا/ت: رفتم تو و با یه عمارت بزرگ زیبا و با یه مردی که پشتش بهم بود روبرو شدم
ته: برگشتم
ا/ت: عه ته تویی که
ته: اره منم
ا/ت: جونم کاری داشتی که گفتی بیام اینجا ؟
ته: اره من یه شرکت بزرگ مدلینگ دارم که کاراشو توی این خونه انجام میدم و احتیاج به یه منشی دارم تو میتونی منشیم بشی؟
ا/ت: خب اینو که تلفنی هم میتونستی بگی
ته: نه میخواستم اگه گفتی اوکی محیط کارتو و شریطو بهت بگم
ا/ت: آها اوکی منم دنبال کار بودم
ته: خب از این به بعد باید اینجا زندگی کنی غذاتم فراهمه
ا/ت: خب من که نمیتونم
ته: چرا
ا/ت: خب...(دلیلی نداشتم که بگم و نمونم توی یه هتل زندگی میکردم خانوادم هم ایران بودن و منم تنها بودم پس قبول کردم) و گفتم: هیچی اوکی
ته: خب ببین بیا اتاقتو بهت نشون بدم
ا/ت: اوکی
ته: اینجا اتاقته (عکس عمارت و اتاق ا/ت پست بعدی)
ا/ت: خب اینجا خیلی قشنگه ممنونم
ته: خواهش میکنم خب روزی ۲ ۳ ساعتم باید بیای توی اتاق من کار کنی چون کامپیوتر توی اتاقمه و امکان نداره خارجش کنم چون تمام اطلاعاتم توی اون کامپوتره
ا/ت: باشه اوکی ولی چه اطلاعاتی؟
ته: بهش یه چشم غره رفتم اما دلم نیومد و بهش گفتم: اطلاعات شرکت و اطلاعات حساب مالیه شرکت
ا/ت: اهان
ته: خب چیزی که لازم نداری بگم از خونت برات بیارن
ا/ت: من توی هتل زندگی میکردم وسایلمم همین هان
ته: اها اوکی مشغول شو
ته اینو گفتو از اتاق خارج شد و ا/ت هم نشست توی اتاقش و به منظره ی بیرون اتاقش چشم دوخت
بچه ها اگه بد شد ببخشید به روم نیارید و حمایت یادتون نره چون گفته بودم اگه تا فردا ۵٠٠ تاییم کنید ۲ تا پارت بدون شرط میزارم به قولم عمل کردم ولی شما حمایت یادتون نره ممنون 🍷💕💞
p3
~توی راه برگشتن به خونه ~
ا/ت ویو
احساس میکنم عاشق ته شدم ولی این این غیر ممکنه من از پسرا متنفرم ولی خب اون فرق داره وای خدا عاشقش شدم نه
ته ویو
من عاشق ا/ت شدم چی عشق یه خوناشام به یه انسان؟ نه نه اونم توی یک روز
~رسیدن خونه~
ته: بای ا/ت
ا/ت: بای ته
~ ۴ ساعت بعد ~
مکالمه ی ا/ت و ته (تلفنی)
ته: الو ا/ت میتونی به این آدرسی که میگم ساعت ۷:۳٠ بیای؟
ا/ت: اره بفرست میام
ساعت ۶:۳٠ بود و ا/ت زمان کمی رو برای آماده شدن داشت ولی از جایی که خیلی تندو تیز بود حاضر شد و یه لباس تقریبا بسته پوشید و رفت به اون آدرسی که ته داده بود
ا/ت: رفتم تو و با یه عمارت بزرگ زیبا و با یه مردی که پشتش بهم بود روبرو شدم
ته: برگشتم
ا/ت: عه ته تویی که
ته: اره منم
ا/ت: جونم کاری داشتی که گفتی بیام اینجا ؟
ته: اره من یه شرکت بزرگ مدلینگ دارم که کاراشو توی این خونه انجام میدم و احتیاج به یه منشی دارم تو میتونی منشیم بشی؟
ا/ت: خب اینو که تلفنی هم میتونستی بگی
ته: نه میخواستم اگه گفتی اوکی محیط کارتو و شریطو بهت بگم
ا/ت: آها اوکی منم دنبال کار بودم
ته: خب از این به بعد باید اینجا زندگی کنی غذاتم فراهمه
ا/ت: خب من که نمیتونم
ته: چرا
ا/ت: خب...(دلیلی نداشتم که بگم و نمونم توی یه هتل زندگی میکردم خانوادم هم ایران بودن و منم تنها بودم پس قبول کردم) و گفتم: هیچی اوکی
ته: خب ببین بیا اتاقتو بهت نشون بدم
ا/ت: اوکی
ته: اینجا اتاقته (عکس عمارت و اتاق ا/ت پست بعدی)
ا/ت: خب اینجا خیلی قشنگه ممنونم
ته: خواهش میکنم خب روزی ۲ ۳ ساعتم باید بیای توی اتاق من کار کنی چون کامپیوتر توی اتاقمه و امکان نداره خارجش کنم چون تمام اطلاعاتم توی اون کامپوتره
ا/ت: باشه اوکی ولی چه اطلاعاتی؟
ته: بهش یه چشم غره رفتم اما دلم نیومد و بهش گفتم: اطلاعات شرکت و اطلاعات حساب مالیه شرکت
ا/ت: اهان
ته: خب چیزی که لازم نداری بگم از خونت برات بیارن
ا/ت: من توی هتل زندگی میکردم وسایلمم همین هان
ته: اها اوکی مشغول شو
ته اینو گفتو از اتاق خارج شد و ا/ت هم نشست توی اتاقش و به منظره ی بیرون اتاقش چشم دوخت
بچه ها اگه بد شد ببخشید به روم نیارید و حمایت یادتون نره چون گفته بودم اگه تا فردا ۵٠٠ تاییم کنید ۲ تا پارت بدون شرط میزارم به قولم عمل کردم ولی شما حمایت یادتون نره ممنون 🍷💕💞
۲۵.۲k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.