بابا اخلاقش خیلی جدی و محترمانه بود از آن طرف هم همیشه س

بابا اخلاقش خیلی جدی و محترمانه بود. از آن طرف هم همیشه سرش شلوغ بود. همین باعث شده بود که رابطه مان مثل خیلی از پدر و دخترها نشود. خودش هم این را متوجه شده بود.

یک صدا روز صدایم کرد. رفتم توی اتاقش. جلوی پایم بلند شد. خیلی سرخ شدم. گفت: مریم جان! از فردا بعد از نماز صبح به مدت 45 دقیقه می نشینیم و با هم صحبت می کنیم. چهل و پنج دقیقه اش عجبیب نبود. در طی این مدت به برنامه مریزی های دقیقه ای اش عادت کرده بود. گفتم: درباره چه موضوعی؟
گفت: در هر موضوعی که دلت بخواهد.

صبح وقتی رفتم اتاقش. بابا #سوره_عصر را خواند و منتظر شد تا من صحبت کنم؛ اما من آنقدر خجالت می کشیدم که خودش فرمان را گرفت دستش. این برنامه همه روزه مان بود. کم کم من هم یخم باز شد و صحبت می کردم.

در همین برنامه صبحگاهی می رفتیم بیرون دور می زدیم. نان می گرفتیم و برمی گشتیم. قبلا گواهی نامه #رانندگی گرفته بودم. خودش می نشست کنار دستم تا دست فرمانم خوب شود.
این برنامه این قدر ادامه پیدا کرد که آن شرم و خجالت تبدیل به صمیمیت شد.
چقدر شیرین بود. تازه پدرم را پیدا کرده بودم.
#شهید_علی_صیاد_شیرازی #سیره_خانوادگی_شهدا #وقت_گذاشتن_برای_فرزندان

راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر شهید #کتاب_خدا_میخواست_زنده_بمانی ؛ کتاب صیاد شیرازی، نویسنده: فاطمه غفاری، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۵؛ صفحه 70-71.

✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
دیدگاه ها (۲)

شهید سید مرتضی آوینی:بزرگ ترین #حجاب میان انسان و خدا، خود ی...

شهید رضا چراغی از نگاه شهید حسین همدانی:آقا چراغی مجسمه خونس...

حسین آقا از سنت شکنی هم بدش نمی آمد.آمده بود مرخصی و هر دو خ...

شهید علی منیف اشمر: #عکس_های‌_شهدا را همیشه‌ مقابل‌ چشمان ت...

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

۶"MY FAVORITE ENEMY"GHAPTER:1PART:۵۸"ویو جنا".نزدیکش شدم و ج...

سردار علایی: سال گذشته به سردار رشید و سردار باقری گفتم اسرا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط