همیشه یک نقطه روشن هست

همیشه یک نقطه روشن هست
یک دلخوشی کوچک
یک فردا..
یک کسی چه میداند
یک شاید..
اگر..
یک امید..
یک چشم انتظاری برای رسیدن کلاغ بینوا به لانه اش،
در آخر یکی از قصه های آخر شب..
همین که دلت را خوش میکنی به یک روز خوبِ در راه..
همین که یک خواب چند ساعته در فردای یک شب بیداری،
دلهره هایت را کمرنگ میکند..
این که هنوز پیمانه دلت، به قدرِ یک نگاه مردد، جا دارد..
همین ها کافی نیست؟
به خدا معجزه چیز غریبی نیست..
کافی است چشمهایت را ببندی و به باران فکر کنی..،
بادها از هر جایی که شده، عطرش را برایت می آورند.
همین است که من هنوز هم به تو فکر میکنم.
کسی چه میداند..
شاید، فردا..
با یک شمع روشن،
از همین راه، به خانه برگردی...
دیدگاه ها (۱)

دلم میخواهد روزی برسد که بدون دغدغه اینکه فردا زود به سرکار ...

حکایت زن محکم و استوار همیشه دروغ بود ،هیچ دختر بچه ای برای ...

روانشناس ها چنان راحت تجویز می کنند «گذشته را کنار بگذارید!»...

ﯾﺎﺩﻣﻪ ﺑﭽﮕﯽﻫﺎﻡ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﺭﻓﺘﻢﻣﺰﺍﺭ...ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺎﻡ ﺭﻭﯼ ﻗﺒﺮﺍ ﻧﺮ...

Royal Veil — Part 3: سایه‌ای از مهربانی---از این به بعد (علا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط