آخرین عکس

آخرین عکس،
نه روی دیوار بود
نه در قابِ چوبی خاموش.
آخرین عکس،
در مردمک چشمانت افتاد
وقتی هنوز
جهان،
از تو عبور نکرده بود.

من
آن‌جا بودم،
درون برق بی‌پناهی که
لحظه‌ای پیش از غروب
در چشمانت لرزید.

چه تصویری بود…
من،
در تو،
و تو
در آستانه‌ی عبور.

هیچ‌کس آن عکس را نگرفت،
اما من
هر شب در حافظه‌ام ظاهرش می‌کنم
با نوری که
از درون دل تیره‌ی جهان
سر می‌زند.

بعد از آن،
هیچ نگاهی،
دیگر مرا نگه نداشت.

من
از آن لحظه به بعد
روی زمین نیستم،
در انعکاس بی‌پایان آن تصویر
مانده‌ام…
جایی میان تو
و نبودن.
دیدگاه ها (۰)

بعضی امیدها، نه نجات می‌دهند،نه حتی تسکین…فقط تلخ‌تر می‌کنند...

🔸🔸🔸و چه خیال روشن و شگفتی‌ستکه هندسه‌ی فکربا حضور تواز خطی پ...

گاهی عشق نه می‌میره، نه تموم می‌شه...فقط کم‌رنگ می‌شه، آروم ...

من آدم شبم! من آدم شبم! آدم صدای جیرجیرک ها و سکوت! آدم قهوه...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

پارت چهارم_ارابل.مونا نفسش را در سینه حبس کرد؛ نوری که از حل...

پارت : ۳۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط