پارت۵ bad love
پارت۵ bad love
نقسه از این قرار بود شب وقتی اون دختره کافه رو میبنده از پشت سرش میریم و بیهوشش میکنیم به همین اسونی رسیدم خونه ماشینو پارک کردم رفتم پیش پچه ها دیدم همشون مشغول یه کاری ان رفتم پیششون نشستم بهشون سلام کردم اوناهم بهم سلام کردن ٫😑٫
جیمین : خب بچه ها .... باید یه موضوع مهم رو بهتون بگم
نامی: بگو
جیمین : میدونم شاید باورتون نشه اما من.....من مممممن من....من
جی هوپ:من من نکن بگووو
جیمین : من ... عاشق شدم(رپ)
اعضا:چیییییییی😳😲
جونگ کوک : یا پدر مختار ..... جیمین...برادر...سرت به جایی خورده
جیمین: بچه ها من با شما شوخی ندارم راست میگم عاشق یه دختر شدم ..... و به کمکتون نیاز دارم
جین : اوک داداش مبارکه.....ولی چه کمکی
جیمین تمام ماحرارو میگه و بچه هاهم قبول میکنن و قراره ساعت ۲۱:۳۰ کارشون رو عملی کنن
.
.
.
.
.
.
.
جیمین
ساعت هشت بود رفتم یه دوش گرفتم و حاضر شدم موهامو خشک کردم رفتم تو هال نشستم که بچه ها اومدن ساعت ۲۱:۱۵ بود پس رفتیم تا من عشقمو مال خودم کنم
ا.ت
ساعت داشت ۲۱:۳۰ میشد به خاطر همین وسایلامو برداشتم تا برو در کافه رو قفل کردم و راه افتادم تو راه بودم که یه دستمالی روی صورتم قرار گرفت.......
جیمین
دستمالو گذاشتم رو دهنش تا بیهوش شد براید استایل بغلش کردم بردم گذاشتم تو ماشین وقتی رسیدیم دوباره براید استایل بغلش کردم رفتم اتاقم و گذاشتم رو تخت رفتم لباسامو عوض کردم و کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم
صبح
ا.ت چشمامو به زور باز کردم که.......
خماری 🍭🧡
نقسه از این قرار بود شب وقتی اون دختره کافه رو میبنده از پشت سرش میریم و بیهوشش میکنیم به همین اسونی رسیدم خونه ماشینو پارک کردم رفتم پیش پچه ها دیدم همشون مشغول یه کاری ان رفتم پیششون نشستم بهشون سلام کردم اوناهم بهم سلام کردن ٫😑٫
جیمین : خب بچه ها .... باید یه موضوع مهم رو بهتون بگم
نامی: بگو
جیمین : میدونم شاید باورتون نشه اما من.....من مممممن من....من
جی هوپ:من من نکن بگووو
جیمین : من ... عاشق شدم(رپ)
اعضا:چیییییییی😳😲
جونگ کوک : یا پدر مختار ..... جیمین...برادر...سرت به جایی خورده
جیمین: بچه ها من با شما شوخی ندارم راست میگم عاشق یه دختر شدم ..... و به کمکتون نیاز دارم
جین : اوک داداش مبارکه.....ولی چه کمکی
جیمین تمام ماحرارو میگه و بچه هاهم قبول میکنن و قراره ساعت ۲۱:۳۰ کارشون رو عملی کنن
.
.
.
.
.
.
.
جیمین
ساعت هشت بود رفتم یه دوش گرفتم و حاضر شدم موهامو خشک کردم رفتم تو هال نشستم که بچه ها اومدن ساعت ۲۱:۱۵ بود پس رفتیم تا من عشقمو مال خودم کنم
ا.ت
ساعت داشت ۲۱:۳۰ میشد به خاطر همین وسایلامو برداشتم تا برو در کافه رو قفل کردم و راه افتادم تو راه بودم که یه دستمالی روی صورتم قرار گرفت.......
جیمین
دستمالو گذاشتم رو دهنش تا بیهوش شد براید استایل بغلش کردم بردم گذاشتم تو ماشین وقتی رسیدیم دوباره براید استایل بغلش کردم رفتم اتاقم و گذاشتم رو تخت رفتم لباسامو عوض کردم و کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم
صبح
ا.ت چشمامو به زور باز کردم که.......
خماری 🍭🧡
۳.۹k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.