❌ یک قصه مبتذل پرطرفداری را از بچگی توی مغز ما فرو کرده ا
❌ یک قصه مبتذل پرطرفداری را از بچگی توی مغز ما فرو کردهاند که باعث مرگهای زیادی شده. «مرد که گریه نمیکنه!» در نتیجه مردی که گریه میکند را احساساتی، ضعیف، مُرغ دل یا چیزهایی مثل این لقب میدهند.
❌ گاهی غبطه میخورم به حال بعضی زنها و دخترهایی که هر وقت دلشان میشکند یا بغضشان میترکد لازم نمیبینند لب بگزند تا بروند توی پارک راه بروند و اشک بریزند یا بمانند شب بشود، بقیه بخوابند و بعد اشک بریزند ...
❌چه شد به این موضوع فکر کردم؟ داشتم گفتوگوی دکتر علیرضا رشیدینژاد را میشنیدم. متخصص قلب و عروقی که طبع لطیفی دارد.
از او پرسیدند که آیا وسط درس و بحث پزشکی از ادبیات هم مثال میزند؟ دکتر گفت: بعضی وقتا فیلم بیماری که #سکته حاد قلبی کرده رو با دانشجوها که بازبینی میکنم این شعر رو براشون میخونم:
«یک لختهی حقیر
-نشان از غمی بزرگ-
در پیچ و تاب یک شریان
ایستاده است».
امان از این غمهای مردانه که اتفاقاً بیشترش هم به عشق و عاشقی ربط ندارد.
❌ یک روز این افسانه مبتذل تمام میشود و ما هم وقتی پیمانهمان پُر شد گریه میکنیم و سبک میشویم اما تا آن روز مردهای زیادی در سینه قبرستانها زیر خروارها خاک دفن میشوند با «لختهی حقیری که نشان از غم بزرگی داشت و رگی را بست» و باعث مرگ شد و مردم گفتند:«عجب! فلانی که چیزیش نبود؟!»
غمهایی که نه زبان گفتنشان بود، نه اصلاً گفتنش فایدهای داشت...
سلام بر اشکهای نریخته که به #لخته تبدیل شدند و در مسیر رگی خواهند ایستاد!
#احسان_محمدی
❌ گاهی غبطه میخورم به حال بعضی زنها و دخترهایی که هر وقت دلشان میشکند یا بغضشان میترکد لازم نمیبینند لب بگزند تا بروند توی پارک راه بروند و اشک بریزند یا بمانند شب بشود، بقیه بخوابند و بعد اشک بریزند ...
❌چه شد به این موضوع فکر کردم؟ داشتم گفتوگوی دکتر علیرضا رشیدینژاد را میشنیدم. متخصص قلب و عروقی که طبع لطیفی دارد.
از او پرسیدند که آیا وسط درس و بحث پزشکی از ادبیات هم مثال میزند؟ دکتر گفت: بعضی وقتا فیلم بیماری که #سکته حاد قلبی کرده رو با دانشجوها که بازبینی میکنم این شعر رو براشون میخونم:
«یک لختهی حقیر
-نشان از غمی بزرگ-
در پیچ و تاب یک شریان
ایستاده است».
امان از این غمهای مردانه که اتفاقاً بیشترش هم به عشق و عاشقی ربط ندارد.
❌ یک روز این افسانه مبتذل تمام میشود و ما هم وقتی پیمانهمان پُر شد گریه میکنیم و سبک میشویم اما تا آن روز مردهای زیادی در سینه قبرستانها زیر خروارها خاک دفن میشوند با «لختهی حقیری که نشان از غم بزرگی داشت و رگی را بست» و باعث مرگ شد و مردم گفتند:«عجب! فلانی که چیزیش نبود؟!»
غمهایی که نه زبان گفتنشان بود، نه اصلاً گفتنش فایدهای داشت...
سلام بر اشکهای نریخته که به #لخته تبدیل شدند و در مسیر رگی خواهند ایستاد!
#احسان_محمدی
۳.۳k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.