مرد جوانی مسیحی که مربی شنا و دارنده چندین مدال المپیک بو

مرد جوانی مسیحی که مربی شنا و دارنده چندین مدال المپیک بود ، به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره خدا و مذهب می شنید مسخره میکرد.

شبی مرد جوان به استخر سرپوشیده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولی ماه روشن بود و همین برای شنا کافی بود.

مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود.

ناگهان، سایه بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد. احساس عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت. از پله ها پایین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ را روشن کرد.

آب استخر برای تعمیر خالی شده بود
😰 😰 😰 😰 😰 😰 😰 😰
دیدگاه ها (۱)

نگین:تو مطب پزشک نشسته بودم و منتظرنوبت برای مادرم. خانمی کن...

شبتووووون حسینی دوستان

این روزها نه خبری از خواهر و برادر هست و نه آن دورهمی های خو...

زمان جنگ سرباز بودم گفته بودن موقع بمبارون بخواب زمین آیه ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط