ملکه قلب یخیم(پارت 14)
فردای روز بعد✨
دیانا:خودم خودمو آرایش کردم ،دوست نداشتم برم آرایشگاه و خودمو عجق وجق کنم یه آرایش مات کردم
و موهامو اتو زدم و دو تا تار فر انداختم و بعد از دو طرف موهامو گیره های سفید زدم و لباسمو پوشیدم و تورمو زدم به سرم کفش های عروسکی سفیدمو پوشیدم (عکس میزارم)
و منتظر ارسلان بودم که آماده بشه
ارسلان:مثل یه تیکه ماه شده بود
دیانا:خوشتیپ تر از همیشه بود
دیانا:من که تا حالا ندیدم که بچه دار شده باشی و میخوای ازدواج کنی
ارسلان:الان ببین
دیانا:به مامانت اینا گفتی ؟
ارسلان:نه
دیانا:چرا
ارسلان:دوست ندارم بیان و عقدمون رو خراب کنن
دیانا:اوم
ارسلان:رفتیم تو ماشین و به دیانا دسته گلش رو دادم
که بنفش و سفید بودن گلاش(میزارم عکس)
دیانا:چه گلای خوش رنگیییی
ارسلان:سلیقه منه دیگه
دیانا:حالا اعتماد به نفست نره بالا
ارسلان:اوکی اوکی بریم
دیانا:رفتیم و رسیدیم به سالن عقد همه بچه ها اونجا بودن
نیکا:عه بچه ها اومدن
پانیذ:بریم بریم
نیکا:وای لباسم کثیف شد از پایین(عکس لباس نیکا هم میزارم)
کاپل های رمان:(پانیذ و ممد).(مهراب و مهشاد)
(عسل و رضا).(متین و نیکا).(ارسلان.دیانا)
(مهدیس دوست صمیمی شون هست)
آتوسا:دختر خاله ارسلان (خواهر هستی که خیلی وقته از هستی و مادر هستی جدا شده و با پدرش زندگی میکنه و پدر و مادرش طلاق گرفتن .از هستی هم حالش بهم میخوره)
امیر:پسر دایی ارسلان
امیر و آتوسا هم رلن
پانیذ:اشکال نداره از پایین کثیف شده بیا بریم
عسل:دست بزنیددددد
مهشاد:کلیلییییی
مهراب:مهشاد عزیزم داری چیکار میکنی
مهشاد:دارم کل میزنم اشکال داره(با عصبانیت)
مهراب:نه نه به کلت ادامه بده
مهشاد:میدم
متین:آقا ارسلان دوماد شده کلیلی
نیکا:😠
متین:چیه
نیکا:تو کل نزن
متین :پس چیکار کنم
نیکا:دست،دست بزن
دیانا:خواستم گریه کنم از ذوق ولی خب
ارسلان:رفتم و در رو برا دیانا باز کردم
دیانا:یه لگد زدمش
ارسلان:چته
دیانا:از این لوس بازیا بدم میاد
ارسلان: اوکی این آخرین بار و اولین بار بود
دیانا:آفرین
#ملکه_قلب_یخیم
#رمان
#ارسلان_کاشی
#دیانا_رحیمی
#نیکا_فلاحی
#متین_امینی
#لئو_رضا
#عسل_ایزدیان
#مهراب_احمدی
#مهشاد_تیموری
#آتوسا_حقیقی
#امیر
دیانا:خودم خودمو آرایش کردم ،دوست نداشتم برم آرایشگاه و خودمو عجق وجق کنم یه آرایش مات کردم
و موهامو اتو زدم و دو تا تار فر انداختم و بعد از دو طرف موهامو گیره های سفید زدم و لباسمو پوشیدم و تورمو زدم به سرم کفش های عروسکی سفیدمو پوشیدم (عکس میزارم)
و منتظر ارسلان بودم که آماده بشه
ارسلان:مثل یه تیکه ماه شده بود
دیانا:خوشتیپ تر از همیشه بود
دیانا:من که تا حالا ندیدم که بچه دار شده باشی و میخوای ازدواج کنی
ارسلان:الان ببین
دیانا:به مامانت اینا گفتی ؟
ارسلان:نه
دیانا:چرا
ارسلان:دوست ندارم بیان و عقدمون رو خراب کنن
دیانا:اوم
ارسلان:رفتیم تو ماشین و به دیانا دسته گلش رو دادم
که بنفش و سفید بودن گلاش(میزارم عکس)
دیانا:چه گلای خوش رنگیییی
ارسلان:سلیقه منه دیگه
دیانا:حالا اعتماد به نفست نره بالا
ارسلان:اوکی اوکی بریم
دیانا:رفتیم و رسیدیم به سالن عقد همه بچه ها اونجا بودن
نیکا:عه بچه ها اومدن
پانیذ:بریم بریم
نیکا:وای لباسم کثیف شد از پایین(عکس لباس نیکا هم میزارم)
کاپل های رمان:(پانیذ و ممد).(مهراب و مهشاد)
(عسل و رضا).(متین و نیکا).(ارسلان.دیانا)
(مهدیس دوست صمیمی شون هست)
آتوسا:دختر خاله ارسلان (خواهر هستی که خیلی وقته از هستی و مادر هستی جدا شده و با پدرش زندگی میکنه و پدر و مادرش طلاق گرفتن .از هستی هم حالش بهم میخوره)
امیر:پسر دایی ارسلان
امیر و آتوسا هم رلن
پانیذ:اشکال نداره از پایین کثیف شده بیا بریم
عسل:دست بزنیددددد
مهشاد:کلیلییییی
مهراب:مهشاد عزیزم داری چیکار میکنی
مهشاد:دارم کل میزنم اشکال داره(با عصبانیت)
مهراب:نه نه به کلت ادامه بده
مهشاد:میدم
متین:آقا ارسلان دوماد شده کلیلی
نیکا:😠
متین:چیه
نیکا:تو کل نزن
متین :پس چیکار کنم
نیکا:دست،دست بزن
دیانا:خواستم گریه کنم از ذوق ولی خب
ارسلان:رفتم و در رو برا دیانا باز کردم
دیانا:یه لگد زدمش
ارسلان:چته
دیانا:از این لوس بازیا بدم میاد
ارسلان: اوکی این آخرین بار و اولین بار بود
دیانا:آفرین
#ملکه_قلب_یخیم
#رمان
#ارسلان_کاشی
#دیانا_رحیمی
#نیکا_فلاحی
#متین_امینی
#لئو_رضا
#عسل_ایزدیان
#مهراب_احمدی
#مهشاد_تیموری
#آتوسا_حقیقی
#امیر
۱۵.۵k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.