P49
صبح با آلارم گوشی از خواب پریدم و سریع به ساعت نگاه کردم با دیدن ساعت با کف دست زدم رو پیشونیم و با خودم گفتم : باز دیرم شد
با عجله بلند شدم و لباسهام رو پوشیدم بعدم بدون اینکه کتاب های دیروز رو از توی کیفم درارم کتاب هایی که برای امروز نیاز داشتم رو ریختم تو کیفم و با سرعت از اتاق رفتم بیرون ، تند تند از پله ها رفتم پایین و با سرعت توی پذیرایی دویدم سمت در عمارت که با صدای خاله جیسو سر جام وایسادم .
جیسو : نایون
همین طور که سر جام وایساده بودم چشمام رو روی هم فشار دادم و با یه لبخند چرخیدم سمت خاله جیسو .
نایون : جانم
با قدم هایی معنا دار سمتم قدم برداشت بعدم اومد و جلوم وایساد حالت جدی داشت تا حالا اینجوری ندیده بودمش .
جیسو : دوباره دیر کردی ؟
نایون : نه ..خب امروز کلاسمون یکم دیرتر شروع میشه
جیسو : یکم دیرتر ؟
نایون : آره
جیسو : چرا ؟
نایون : نمیدونم خب ..... شایدم معلممون کار زیاد داره
جیسو : نایون
نایون : بله
جیسو : راحت بگو دیر کردم دیگه
با حالتی که انگار از این که خودش سریع فهمید راحت شده بودم نفسم رو بیرون دادم و گفتم : آره خب
یه چند ثانیه ای گذشت که آروم آروم رد لبخند تو چهره خاله جیسو بیشتر شد و در اخر خندید و گفت : آفرین ، اصلا چه معنی میده آدم زودتر از معلم برسه سر کلاس
نفس راحتی کشیدم و با خنده گفتم : خاله جدی بودن اصلا بهت نمیاد
جیسو : آره میدونم داشتم تمرین میکردم
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.