P49
از عمو جیمین خداحافظی کردم بعدم رفتم تو اتاقم و خودم رو انداختم روی تخت ، یعنی مامان من چه شکلیه ؟ همه میگن من شبیه اونم اما مطمئنم تفاوت های کمی باهم داریم دلم میخواد هرچه زودتر عکسشو ببینم اینجوری که بابام برام تعریف کرده یه خواهر دوقلو داشتم احتمالا اونم شبیه منه اما دقیقا دربارش مطمئن نیستم و البته فکر میکنم یعنی نه مطمئنم که نمیتونم هیچ وقت ببینمش چون حداقل مامانم رو کسی دیده اما خواهرم رو کسی ندیده ، خاله جیسو همیشه از مامانم برام تعریف میکنه اون میگه مامانم یه دختر ساکت و مهربون بوده که با یه دختر لات و شر یعنی خاله جیسو دوست شده در تعجبم چطور یوهان حتی ذره ای قیافش به خاله جیسو نرفته ولی اخلاقاش دقیقا کپیه خاله جیسوعه ، یوهان یک سال از من کوچیک تره ولی جوری بنظر میرسیه که همه فکر میکنن من ازش کوچیک ترم چون قد بلندش به عمو تهیونگ رفته ، مغزم رو از همه این افکار خالی کردم تا راحت تره خوابم ببره .
صبح با آلارم گوشی از خواب پریدم و سریع به ساعت نگاه کردم با دیدن ساعت با کف دست زدم رو پیشونیم و با خودم گفتم : باز دیرم شد
با عجله بلند شدم و لباسهام رو پوشیدم بعدم بدون اینکه کتاب های دیروز رو از توی کیفم درارم کتاب هایی که برای امروز نیاز داشتم رو ریختم تو کیفم و با سرعت از اتاق رفتم بیرون ، تند تند از پله ها رفتم پایین و با سرعت توی پذیرایی دویدم سمت در عمارت که با صدای خاله جیسو سر جام وایسادم .
جیسو : نایون
همین طور که سر جام وایساده بودم چشمام رو روی هم فشار دادم و با یه لبخند چرخیدم سمت خاله جیسو .
نایون : جانم
با قدم هایی معنا دار سمتم قدم برداشت بعدم اومد و جلوم وایساد حالت جدی داشت تا حالا اینجوری ندیده بودمش .
جیسو : دوباره دیر کردی ؟
نایون : نه ..خب امروز کلاسمون یکم دیرتر شروع میشه
جیسو : یکم دیرتر ؟
نایون : آره
جیسو : چرا ؟
نایون : نمیدونم خب ..... شایدم معلممون کار زیاد داره
جیسو : نایون
نایون : بله
جیسو : راحت بگو دیر کردم دیگه
با حالتی که انگار از این که خودش سریع فهمید راحت شده بودم نفسم رو بیرون دادم و گفتم : آره خب
یه چند ثانیه ای گذشت که آروم آروم رد لبخند تو چهره خاله جیسو بیشتر شد و در اخر خندید و گفت : آفرین ، اصلا چه معنی میده آدم زودتر از معلم برسه سر کلاس
نفس راحتی کشیدم و با خنده گفتم : خاله جدی بودن اصلا بهت نمیاد
جیسو : آره میدونم داشتم تمرین میکردم
صبح با آلارم گوشی از خواب پریدم و سریع به ساعت نگاه کردم با دیدن ساعت با کف دست زدم رو پیشونیم و با خودم گفتم : باز دیرم شد
با عجله بلند شدم و لباسهام رو پوشیدم بعدم بدون اینکه کتاب های دیروز رو از توی کیفم درارم کتاب هایی که برای امروز نیاز داشتم رو ریختم تو کیفم و با سرعت از اتاق رفتم بیرون ، تند تند از پله ها رفتم پایین و با سرعت توی پذیرایی دویدم سمت در عمارت که با صدای خاله جیسو سر جام وایسادم .
جیسو : نایون
همین طور که سر جام وایساده بودم چشمام رو روی هم فشار دادم و با یه لبخند چرخیدم سمت خاله جیسو .
نایون : جانم
با قدم هایی معنا دار سمتم قدم برداشت بعدم اومد و جلوم وایساد حالت جدی داشت تا حالا اینجوری ندیده بودمش .
جیسو : دوباره دیر کردی ؟
نایون : نه ..خب امروز کلاسمون یکم دیرتر شروع میشه
جیسو : یکم دیرتر ؟
نایون : آره
جیسو : چرا ؟
نایون : نمیدونم خب ..... شایدم معلممون کار زیاد داره
جیسو : نایون
نایون : بله
جیسو : راحت بگو دیر کردم دیگه
با حالتی که انگار از این که خودش سریع فهمید راحت شده بودم نفسم رو بیرون دادم و گفتم : آره خب
یه چند ثانیه ای گذشت که آروم آروم رد لبخند تو چهره خاله جیسو بیشتر شد و در اخر خندید و گفت : آفرین ، اصلا چه معنی میده آدم زودتر از معلم برسه سر کلاس
نفس راحتی کشیدم و با خنده گفتم : خاله جدی بودن اصلا بهت نمیاد
جیسو : آره میدونم داشتم تمرین میکردم
۱۵.۹k
۱۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.