دیرگاهی است در این تنهایی

دیرگاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است

بانگی از دور مرا میخواند

لیک پاهایم در قیر شب است.

پ.ن:

در دل من چیزی است مثل یک بیشه

ی نور مثل خواب دم صبـــح

وچنان بی تابـــــم که دلم

می خواهـــد بدوم تا ته دشت

بروم تا سرکوه

دورهاآوایی است که مرا می خواند

#سهراب_سپهری
دیدگاه ها (۳)

شخصیت بی نظیر وناشناخته تنها چیزی که فهمیدم

"مادرها" دروغ هایشان هم ثواب دارد گرسنه که باشند میگویند سی...

خدا گر پرده بردارد ز روی کار آدمها!چه شادیها خورد بر هم...چه...

چه کسی میفهمد؟در دلم رازی هستمیسپارم آنرا به خیال شب و تنهای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط