خان جون هرروز صبح زود بیدارمیشد
خان جون هرروز صبح زود بیدارمیشد
میرفت نون تازه میگرفت چای میزاشت
صدا میزد صدف ..صدفم بیا دخترم صبحونه حاضره منم تو اتاق دستامو میزاشتم رو صورتم ازلای انگشتام خورشیدو نگا میکردم
چه کیفی میکردم خونه خان جون
پنج شنبه ها که میرفتیم خونه خان جون گریه میکردیم که مامان بابامون اجازه بدن ما اونجا بمونیم
یادش بخیر خدا بیامورزتت خان جون
میرفت نون تازه میگرفت چای میزاشت
صدا میزد صدف ..صدفم بیا دخترم صبحونه حاضره منم تو اتاق دستامو میزاشتم رو صورتم ازلای انگشتام خورشیدو نگا میکردم
چه کیفی میکردم خونه خان جون
پنج شنبه ها که میرفتیم خونه خان جون گریه میکردیم که مامان بابامون اجازه بدن ما اونجا بمونیم
یادش بخیر خدا بیامورزتت خان جون
۳.۹k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.