عصر یک جمعه دلگیر

عصر یک جمعه دلگیر،
دلم گفت: بگویم، بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیدست،
چرا آب به انسان نرسیدست،
و هنوزم که هنوز است، غم عشق به پایان نرسیدست
بگو حافظ دل‌خسته ز شیراز بیاید،
بنویسد که هنوزم که هنوز است،
چرا یوسف گم‌گشته به کنعان نرسیدست و
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیدست
عصر این جمعه دلگیر،
وجود تو کنار دل هر بی‌دل آشفته شود حس
کجایی گل نرگس؟
دیدگاه ها (۳)

رفته بودم تشیع جنازه...مرده رو تکون می دادن و می گفتناسمع اف...

هر کس در این دنیا نماز نخوانددر آن دنیا کور وارد قیامت میشود

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذ به طرف بقال دراز کرد و گفت ...

مجادله بهلولروزی بهلول از در خانه ابوحنیفه می گذشت . شنید با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط