باز رسیدیم به ایستگا

باز رسیدیم به ایستگاھ

باروڹ همہ جا رو خیس کردھ بود
شب بود...

را زیادے رو پیاده گذرونده بودیم...

خستہ بودیم گفتیم بقیہ راه رو با اتوبوس بریم...

بخار از دهنت بیرون میومد...

خستگے رو توے چشمات میدیدم
یادتـہ... عشقم بودے...

مث ایڹ فیلما کاپشڹ خودمو دادم بهت که به حساب سرما نخورے...

رسیدم خونہ با اینڪہ ڪاپشنمو دادم بـہت ولـے سرما نخوردم!

گذشت و گذشت و گذشـــــــــــــــــت...

حالا اومدم توی هموڹ ایستگاھ

اینبار تنـہا بودم!!!

هوا سرد بود... ولے کاپشنم تنم بود...!!!

رسیدم خونـہ... جلوے آینہ

وایستادم یہ چیزے نظرمو جلب کرده بود

یه سرے موهاے سفید لابلاے موهاے مشڪیم بود...

یه چایے داغ بعدشم خواب...

صبح فردا رسید... حس بدے بود

سرما خورده بودم تنہای تنہا...
دیدگاه ها (۷)

یه روز تو پارک نشسته بودم داشتم تو گوشی اینستامو چک میکردمیه...

درستــــــــــہ اَربـــــــــــاب نیستَمـــــــــو ♔تـــــــ...

صبح همتوڹ ورے ورے گودینگ رفقای عزیز❤امیدوارم بہتریڹ شنبہ رو ...

گولہ برفا میرقصن  حال منو نپرسینچیزے منو گرم نمیڪنہ نہ شومین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط