پشت چراغ قرمز وایستاده بودن...
پشت چراغ قرمز وایستاده بودن...
یهو موتورو خاموش کرد بلند داد زد: الله اکبر...الله اکبر لا اله ال الله...
نه وقت نمازبود
نه سنخیتی داشت این حرکتش با محیط...
اونایی که نمیشناخنتش فکر میکردن دیونه است و بهش میخندیدن ...
اونایی که میشناختنش مات موده بودند...
چراغ سبز شد ...همه رفتن...
رفیقاش گفتند...حاج مجید...چی شده ؟ چه کاری بود کردی...
سرشو انداخت پایین گفت:
مگه ندیدید...یه ماشین عروس اینجا بود ...عروس وعضش درست نبود همه نگاش میکردن...
تنها کاری که به ذهنم میرسید همین بود...
نتونستم ببینم جلو چشم امام زمان داره اینجوری معصیت میشه...
یهو موتورو خاموش کرد بلند داد زد: الله اکبر...الله اکبر لا اله ال الله...
نه وقت نمازبود
نه سنخیتی داشت این حرکتش با محیط...
اونایی که نمیشناخنتش فکر میکردن دیونه است و بهش میخندیدن ...
اونایی که میشناختنش مات موده بودند...
چراغ سبز شد ...همه رفتن...
رفیقاش گفتند...حاج مجید...چی شده ؟ چه کاری بود کردی...
سرشو انداخت پایین گفت:
مگه ندیدید...یه ماشین عروس اینجا بود ...عروس وعضش درست نبود همه نگاش میکردن...
تنها کاری که به ذهنم میرسید همین بود...
نتونستم ببینم جلو چشم امام زمان داره اینجوری معصیت میشه...
۴۶۸
۲۷ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.