رو به آسمان دراز کشیده بود و با مسرت گفت آن ستارهی رویا

رو به آسمان دراز کشیده بود و با مسرت گفت: آن ستاره‌ی رویاهای من است!
او نمی‌دانست سوسوی چراغ و آتش موتور هواپیمایی بود که داشت سقوط می‌کرد!🌌
دیدگاه ها (۱)

‏فرض کن اتفاقات این روز ها رو بخوای به بچه ات توضیح بدی اونم...

ﺻﺤﺒﺘﻢ ﺑﺎ ﺍﻭن زناییه ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﻫﻤﻪ ﺁﻗﺎﯾﻮﻥ ﻣﺜﻞ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟ﻧﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ...

نامه ای که نوشتیهرگز نگرانم نکرد ...گفته ای بعد از اینمرا دو...

همی‌گویی غمش در دل نگه‌دارنصیحت‌گو! نمی‌گویی دلت کو؟

بعضی لحظه ها هست که هیچ مقدمه ای نمی خوان.یه نگاه.یه تصویر و...

ماسه ها قهوه ای رنگ به دخترک احساسی فراتر از ارامش میبخشیدند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط