My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part¹¹🪐🦖
پسرک از خدا خواسته دستشو بیشتر فرو کرد و مشغول بازی با موهای جونگ کوک شد... با صدای نفس های منظم متوجه شد که جونگکوک به خواب رفته..
جونگکوک وحشی دیشب با خرگوش آرومی که تو بغلش به خواب رفته بود هیچ شباهتی بهم نداشتند...
بینی شو تو موهای خوش عطر جونگکوک فرو کرد آروم لب زد..
تهیونگ: کاش همیشه همینقدر آروم بمونی... ددی..
سرشو به سر جونگکوک تکیه داد و به خواب رفت...
با نفس داغی که به پشت گوشش میخورد آروم لای چشماشو باز کرد..
تازه موقعیت رو درک کرد... اون الان تو بغل جونگ کوک به خواب رفته بود..
آروم سرشو به طرف جونگکوک برگردوند طوری که جونگکوک بیدار نشه...
صورتش مقابل صورت جونگ کوک قرار گرفت و به چشمای بسته اش خیره شد..
چقدر تو خواب معصوم بود... امکان نداشت این آدم معصوم تو خواب این بلا رو سر بدن من آورده باشه.. به لب های صورتیش خیره شد...
برای بو*سیدنش داشت وسوسه میشد ولی سعی کرد جلوی خودش رو بگیره اما نتونست..
آروم سرشو به صورت جونگکوک نزدیک کرد و لبشو نرم رو لب های جونگکوک قرار داد...
بو*سه ریزی رو لب هاش گذاشت و خواست عقب بکشه که جونگکوک کمرش رو گرفت و دوباره فاصله رو از بین برد..
لب هاشو رو لب های پسرک قرار داد و آروم شروع کرد به بو*سیدن لب هاش...
جای تعجب اینجا بود که هیچ خشونتی تو بو*سه نبود...
تهیونگ آنچنان بلد نبود ولی سعی کرد که با بو*سه های ریز همراهیش کنه و جواب بو*سه هاشو بده..
بعد از چند دقیقه نفس گیر جونگکوک سرشو عقب کشید و به چشم های آبی و افسونگر پسرک خیره شد...
سرشو کج کرد بو*سه نرمی رو گردن زخم تهیونگ گذاشت و از رو تخت بلند شد..
پشتشو به تهیونگ گرفت و لباسشو در آورد...
تهیونگ با دیدن عضله هاش آب دهنشو با صدا قورت داد که از چشم جونگکوک دور نموند و پوزخند زد و سمت تهیونگ برگشت..
تهیونگ بدون هیچ خجالتی به چشمای جونگ کوک خیره شد... نمیدونست این جرئت رو از کجا آورده بود..
جونگکوک خیره به چشمای تهیونگ پیرهن سفید رو گرفت و پوشید و دکمشو بست...
کتشو برداشت و سمت تهیونگ رفت.. بو*سه سطحی رو لب های تهیونگ گذاشت و آروم کنار گوشش گفت...
کوک: دیگه حق نداری با این وضع از اتاق بیرون بری فهمیدی..؟ اوندفعه بهت گفتم ولی بازم میگم..
نفس داغشو تو گردن تهیونگ خالی کرد و با صدای آروم ولی با حرص ادامه داد...
کوک: این بدن متعلق به منه و یه بار دیگه ببینم با این وضع از اتاق بیرون رفتی میکشمت تهیونگ..
سرشو عقب کشید و از اتاق خارج شد..
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هاییییییییی!✨
اینم پارت ۱۱... گزارشششششش نکنیننننن..!😐
با تشکرررر...!✨
بایییییییییی...!✨🫀🌚
Part¹¹🪐🦖
پسرک از خدا خواسته دستشو بیشتر فرو کرد و مشغول بازی با موهای جونگ کوک شد... با صدای نفس های منظم متوجه شد که جونگکوک به خواب رفته..
جونگکوک وحشی دیشب با خرگوش آرومی که تو بغلش به خواب رفته بود هیچ شباهتی بهم نداشتند...
بینی شو تو موهای خوش عطر جونگکوک فرو کرد آروم لب زد..
تهیونگ: کاش همیشه همینقدر آروم بمونی... ددی..
سرشو به سر جونگکوک تکیه داد و به خواب رفت...
با نفس داغی که به پشت گوشش میخورد آروم لای چشماشو باز کرد..
تازه موقعیت رو درک کرد... اون الان تو بغل جونگ کوک به خواب رفته بود..
آروم سرشو به طرف جونگکوک برگردوند طوری که جونگکوک بیدار نشه...
صورتش مقابل صورت جونگ کوک قرار گرفت و به چشمای بسته اش خیره شد..
چقدر تو خواب معصوم بود... امکان نداشت این آدم معصوم تو خواب این بلا رو سر بدن من آورده باشه.. به لب های صورتیش خیره شد...
برای بو*سیدنش داشت وسوسه میشد ولی سعی کرد جلوی خودش رو بگیره اما نتونست..
آروم سرشو به صورت جونگکوک نزدیک کرد و لبشو نرم رو لب های جونگکوک قرار داد...
بو*سه ریزی رو لب هاش گذاشت و خواست عقب بکشه که جونگکوک کمرش رو گرفت و دوباره فاصله رو از بین برد..
لب هاشو رو لب های پسرک قرار داد و آروم شروع کرد به بو*سیدن لب هاش...
جای تعجب اینجا بود که هیچ خشونتی تو بو*سه نبود...
تهیونگ آنچنان بلد نبود ولی سعی کرد که با بو*سه های ریز همراهیش کنه و جواب بو*سه هاشو بده..
بعد از چند دقیقه نفس گیر جونگکوک سرشو عقب کشید و به چشم های آبی و افسونگر پسرک خیره شد...
سرشو کج کرد بو*سه نرمی رو گردن زخم تهیونگ گذاشت و از رو تخت بلند شد..
پشتشو به تهیونگ گرفت و لباسشو در آورد...
تهیونگ با دیدن عضله هاش آب دهنشو با صدا قورت داد که از چشم جونگکوک دور نموند و پوزخند زد و سمت تهیونگ برگشت..
تهیونگ بدون هیچ خجالتی به چشمای جونگ کوک خیره شد... نمیدونست این جرئت رو از کجا آورده بود..
جونگکوک خیره به چشمای تهیونگ پیرهن سفید رو گرفت و پوشید و دکمشو بست...
کتشو برداشت و سمت تهیونگ رفت.. بو*سه سطحی رو لب های تهیونگ گذاشت و آروم کنار گوشش گفت...
کوک: دیگه حق نداری با این وضع از اتاق بیرون بری فهمیدی..؟ اوندفعه بهت گفتم ولی بازم میگم..
نفس داغشو تو گردن تهیونگ خالی کرد و با صدای آروم ولی با حرص ادامه داد...
کوک: این بدن متعلق به منه و یه بار دیگه ببینم با این وضع از اتاق بیرون رفتی میکشمت تهیونگ..
سرشو عقب کشید و از اتاق خارج شد..
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هاییییییییی!✨
اینم پارت ۱۱... گزارشششششش نکنیننننن..!😐
با تشکرررر...!✨
بایییییییییی...!✨🫀🌚
۱۲.۵k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲