پارت دوم

پارت دوم🔞
شب دازای و چویارو به خونت دعوت کردی
براشون شام خوشمزه درست کرده بودی
وپتروس و دلسترم خریده بود اونا مست شده بودن و تو وسطشون نشسته بودیو سرخ شده بودی دازای فهمید و چونتو بالا گرفت و گفت چرا خجالت میکشی بانویه من
تو بیشتر سرخ شدی وقتی میخواستن برن دازای موند تزت پرسید
میشه امشبو پیشت بمونه تو گفتی اره چرا که نه وقتی وارد اتاق شدی دازای درد بست ترو پرت کرد رو تخت
تو:دازای چیکاار میکنی
دازای:میخوام یه خورده با بانوم لذت ببیرم اون داشت لباشو بهت نزدیک میکرد که تو رفتی زیر پتو قایم شدی
تو:اخی
دازای از زیر پتو اومد و جوری شمارو بوسید که تاحالا تو عمرتون ندیده بودید
شما:هیییییم=دازای نفسم داره میگیره ولم کن
دازای اروم ولتون کرد ودید بیهوش شدید و همونجوریه منضر بود تا شما بیدار شیدیرو شما دراز کشیده بود دستاشو وست کلتون باز کرده بود بعد که وایساده بود چشتونو بستید ودستاتونو رویه صروت دازای بردید بعد جاتون رو تغیر دادید باهاش بعد یک شب خوب باهم داشتین
دازای:بانویه من
شما:بله عشقم
دازای:لباتون خیلی خوشمزست
دازای شب بخیر
شما :شب بخیر
دیدگاه ها (۴)

من تو واتساپ بعد مامانم تو اخه دختری چرا عکس اینو گذاشتی

این منم مامانم :اخه تو دختری موندم چه گیری دادی چسبوندی خودت...

هنتای چویا🔞اسم شما:ریکا یک روز چویا از ما موریت برگشته بود و...

سلام من دیگه عاشق دازای و چویا شدم گوجو اخه خیلی کسل کننده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط