خار خندید و به گل گفت
خار خندید و به گل گفت :
سلام و جوابی نشنید.
خار رنجید ولی هیچ نگفت !
ساعتی چند گذشت .گل چه زیبا شده بود!
دست بی رحمی نزدیک آمد ,گل , سراسیمه ز وحشت افسرد!
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید !
صبح فردا که رسید, خار با شبنمی از خواب پرید.
گل صمیمانه به او گفت : سلام !
گل اگر خار نداشت...
دل اگر بی غم بود...
اگر از بهر کبوترقفسی تنگ نبود!
زندگی
عشق
اسارت
قهر و آشتی
سلام و جوابی نشنید.
خار رنجید ولی هیچ نگفت !
ساعتی چند گذشت .گل چه زیبا شده بود!
دست بی رحمی نزدیک آمد ,گل , سراسیمه ز وحشت افسرد!
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید !
صبح فردا که رسید, خار با شبنمی از خواب پرید.
گل صمیمانه به او گفت : سلام !
گل اگر خار نداشت...
دل اگر بی غم بود...
اگر از بهر کبوترقفسی تنگ نبود!
زندگی
عشق
اسارت
قهر و آشتی
- ۲.۷k
- ۱۹ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط