خار خندید و به گل گفت

خار خندید و به گل گفت :

سلام و جوابی نشنید.

خار رنجید ولی هیچ نگفت !

ساعتی چند گذشت .گل چه زیبا شده بود!

دست بی رحمی نزدیک آمد ,گل , سراسیمه ز وحشت افسرد!

لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید !

صبح فردا که رسید, خار با شبنمی از خواب پرید.

گل صمیمانه به او گفت : سلام !

گل اگر خار نداشت...

دل اگر بی غم بود...

اگر از بهر کبوترقفسی تنگ نبود!
زندگی
عشق
اسارت
قهر و آشتی
دیدگاه ها (۲)

:))

.

توروخدا:)))

.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط