مادر خطاب به کودک خردسالش

مادر خــطاب به کـودک خردسالـــش:

هیــچ میدونستــی وقتــی که اون شیریـــنی رو یواشــکی بر مــیداشتــی در تمـــــام مـدت خـــــــدا داشــت تو رو نگاه میکــرد؟

کودک: آره مامان جونـــم!

مادر: و فکر میکنــی به تو چی میگــفت؟

کودک: میگفــت غیــر از مــا دو نفــر کســی نیســت، پـــس میتونـــی دو تا برداری!

خداوند امید شجاعان است
نــــه بهانه ترسوها!..
دیدگاه ها (۱)

میدانی فاجعه از کجا آغاز شد؟از آنجا که گفتی چیزی بگو...و من ...

عاشق می‌شید و بعد عروسی می‌کنید و بعد بچه‌دار می‌شید و بعد ح...

بعضی چیزها با عقل جور در نمی آیند!مثل دوست نداشتن تو #محسن_ح...

#deep I feelingداشتم فکر میکردم که جدا از ملاک هایی مثل : تی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط