رمان غریبه ترین آشنا 💕🔗

part:5

دیانا: ارسلان می خواست حرفشو بزنه یهویی یکی از بچه های کلاس اومد وسط حرفش پرید
ارسلان: ولش کن دیانا بعدا میگم
دیانا: باشه پس
دیانا: داشت کم کم ترم اول تموم میشد و قرار نبود که با ارسلان دباره توی یه کلاس باشیم
ارسلان: بچه ها کسی جزوه کامل این درسو داره؟
محراب: من دارم بهت میدم ولی فقط باید قبل از روز شنبه بهم برش گردونی
ارسلان: باشه حله

دیانا: شنبه شد و امتحان اخری امروز بود مطمعن نبودم که ارسلان برای ترم دوم دباره هم کلاسیم باشه
دیانا: ارسلان هنوز نیومده بود یه ربع کلاس گذشته نکنه اتفاقی براش پیش اومده .....
دیانا: یهویی صدای در اومد و ارسلان اومد داخلو گفت:
ارسلان: سلام استاد ببخشید دیر اومدم اتقاقی پیش اومد برام

دیانا: ارسلان ناراحت بنظر می رسید نکنه اتفاقی افتاده براش...
دیانا: ارسلان امتحانشو قبل از همه داد و رفت بیرون

دوماه بعد:

دیانا: الان دوماه میشه که هیچ خبری از ارسلان ندارم.....

°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
دیدگاه ها (۳۰)

حمایتش کنین رمانش توی سروشه

بهار اومد گلا وا شد ....:)

کپ مهم

پست جدید دیانام 💜🥲

جیمین فیک زندگی پارت ۹۳#

my month²پارت¹⁰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط