رمان دل بی قرار من 🫀🙃
بعد از اینکه از بیمارستان اومدیم خونه
رفتم خوابیدم
تا صبح
ساعت10 صبح بود من فقط خواب بودم بقیه همه بودن پایین
رفتم پایین داشتم میرفتم پایین اب ریخته بود
سر خوردم نشسته تپه تپه اومدم زمین
دیانا:ایح کمرم
نیکا:عععععع دیانا
دیانا با گریه:این چه زندگیه من دارم پا شد رفت بالا
نیکا:وااااا این چرا همچین شد
نیکا:
منم رفتم بالا تو اتاق مون
داشتم بر میگشتم منم مثل دیانا خوردم زمین
نیکا:آیییییییی کمرم دیانااااا حق داشتی
دیانا:واستا اومدم عععععع
نیکا:خوردم زمین مثل تو
دیانا:تا ما اینو پلک نکنیم کسی دست
نیکا:نمیزنه
دیانا:اباریکلا
دیانا:حالا دست بده پوشو
نیکا:شکوفهههههههه بلند
شکوفه خدمکار خونه بود
شکوفه:جان
نیکا:اینجا رو پاک کن تا همگی باهم نخوردیم زمین
شکوفه:کدوم پله
نیکا:اولی
شکوفه:اوکی
رایگان بالا بره ادامشو میزارن🥳🥳
رفتم خوابیدم
تا صبح
ساعت10 صبح بود من فقط خواب بودم بقیه همه بودن پایین
رفتم پایین داشتم میرفتم پایین اب ریخته بود
سر خوردم نشسته تپه تپه اومدم زمین
دیانا:ایح کمرم
نیکا:عععععع دیانا
دیانا با گریه:این چه زندگیه من دارم پا شد رفت بالا
نیکا:وااااا این چرا همچین شد
نیکا:
منم رفتم بالا تو اتاق مون
داشتم بر میگشتم منم مثل دیانا خوردم زمین
نیکا:آیییییییی کمرم دیانااااا حق داشتی
دیانا:واستا اومدم عععععع
نیکا:خوردم زمین مثل تو
دیانا:تا ما اینو پلک نکنیم کسی دست
نیکا:نمیزنه
دیانا:اباریکلا
دیانا:حالا دست بده پوشو
نیکا:شکوفهههههههه بلند
شکوفه خدمکار خونه بود
شکوفه:جان
نیکا:اینجا رو پاک کن تا همگی باهم نخوردیم زمین
شکوفه:کدوم پله
نیکا:اولی
شکوفه:اوکی
رایگان بالا بره ادامشو میزارن🥳🥳
۹.۵k
۱۱ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.