یک تفنگی داشتیم

یک تفنگی داشتیم
گرفتیم و رفتیم دم شکار
بزرگ کبک را زدیم دیگه هایش
به گفتار شد
گوشت اونه طول کردم تورایک
خروار شد
پوستش را هم که چرنگ کردیم هی
چهل پنچ پایمار شد
کله ای خام اشم گرفتیم
یک موزه در بلغار شد
استخوانش ام یک چور زدیم
به دلم یک کار شد
اندک اندک پیشرفت کردیم
دور یک رسوار شد
و پر اش هم دادیم به دهقان
دهقان هم خوشحال شد
کمترک چپلی دادیم دیدم که
خوب مالان شد
زبانش هم از نوکش در آوردیم
شبیه ای دالان شد
هی،🌪️🍃🕊️
دیدگاه ها (۱)

تو دریایی چه کم داریتا مثل من همدم داریتامدا آردکن توزینگدی ...

گل ای که می خواهد سولاده حاجی ماندا قارینگ کیل مسین شونداغ آ...

گر سیل بی آید از سه دره سنگ و چوب همه باهم می بردهواستان نبا...

خب چرا انتخاب من حاجی!چون هر چیزی که دارمحاجی بهم دادهمن درس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط