با بچه ها فامل دور ننه بزرگم جمع شده بودم ننه داشت از

با بچه هاي فاميل دور ننه بزرگم جمع شده بوديم ننه داشت از قديما ميگفت، همينطوري که تعريف ميکرد يه دفه زل زد تو چشم يکي از نوه هاش و پرسيد: عزيزم مگه عقد کردين؟؟
با تعجب جواب داد نه!!
ننه روشو برگردوند و اخمي کرد و زير لب گفت:
ياد اون زمون بخير تا کسي خونه شوهر نميرفت نه ابرو بر ميداشت نه سرخاب سفيداب ميکرد!!
سريع رفتم نشستم کنار همون کسي که ننه ازش سوال کرده بود ، توي گوشش گفتم :
تا ننه نفهميده پسري بلند شو گمشو برو بيرون!!!
دیدگاه ها (۶)

خداحافظي به سبک ايراني-بعد مهماني از روي مبل بلند ميشن ميگن ...

تفاوت قصه گفتن والدين من با بقيه:والدين اونا، يکي بود يکي نب...

پسرخاله م کلاس چهارمه تو شصت تا شبکه ي اجتماعي عضو شده با ام...

ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﺗﺎﺭﯾﮏ ،ﺩﯾﺪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺭ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط