هماهنگی گفته های کوروش با کیخسرو:
هماهنگی گفته های کوروش با کیخسرو:
اندرزهایی که کیخسرو پیش از مرگش می دهد و در شاهنامه فردوسی ثبت شده است شباهت زیادی به اندرز های کوروش در کتاب کوروش نامه گزنفون دارد و به طور کلی شرایط پایان زندگی کوروش در کتاب کوروش نامه شبیه به شرایط پایان زندگی کیخسرو در شاهنامه است.
بر اساس روایت شاهنامه، کیخسرو پس از شصت سال پادشاهی دل از جهان بر میکند و از خداوند میخواهد که او را به سوی خود باز خواند. بعد از مدتی، سروش در خواب بدو نمایان میگردد و به او مژده میدهد که آرزوی او پذیرفته گشت. کیخسرو چون از خواب بر میخیزد، پس از اندرز کردن بزرگان و گذشت حوادثی به سوی جهان دیگر رهسپار میگردد و یا به عبارتی عروج می کند.
گزنفون هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش خبر می دهد:
هنگامیکه کوروش در کاخ خوابیده بود، تینابی (رویایی) را دید: یک رخساره ای (قیافه ای) که بیشتر از آدمیزاد شکوهمند و زیبا بود در خواب بر او نمایان گشت: «آماده شوید کوروش، زیرا شما باید بزودی به سوی یزدان بروید.» هنگامیکه آن تیناب (رویا) پایان یافت، کوروش برخاست و بنگر (به نظر) می آمد که او کمابیش پی برده باشد که پایانِ زندگیش نزدیک است.
کوروش نامه گزنفون، دفتر ٨، بخش ٧، بند ٢ - برگردان خشایار رخسانی
گرچه در سخنان دیگر مورخان هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش سخن آمده است اما اندرز های کوروش قبل از مرگ در گفته گزنفون شباهت های عجیبی با اندرز های کیخسرو در شاهنامه دارد.
بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش نخست زبان به شرح پیروزی های خود گشوده و میگوید:
پسرانم و دوستان من، پایان زندگی من فراز می آید،... و به هنگامی که مرگ در ربود مرا شما باید با گفتار و کردار آشکار کنید که من نیک بخت و دل شاد بوده ام. به زمان کودکی همه شادی ها و پیروزی های کودکانه ی خویش را داشتم، و چون بالیدم و بالا گرفتم، گنجینه های جوانی را از آن خویش کردم؛ و همه گردن فرازی های مردانه را فراچنگ آوردم، ... و سال ها همچنان که به دنبال یک دگر گذشتند، می نگریستم که قدرت من نیز با گذر سالیان فزونی می گیرد، به گونه ای که خویش را در کهن سالی سست تر از جوانی نیافتم؛ و به یاد نمی آورم که در رسیدن به چیزی که از بهرش کوشیده بودم، یا آرزویش را داشتم ناکام مانده باشم. فزون تر این که دوستان را با گنج و خواسته که بخشیده ام شاد کرده، دشمنان را فکنده و کوفته ام. این سرزمین نیاکانی که زمانی در آسیا به هیچ نمی آمد، اکنون در چکاد نیرومندی از بهر شما باز می نهم، و اگر در نگر (نظر) آوریم چه پیروزی های کلان بر من آغوش گشوده اند، خواهیم دانست که مرا شکستی نبوده است.
کوروش سپس از هراس خود سخن می گوید:
در سراسر زندگانی روزهایم آن گونه گذشت که آرزویش می داشتم، هراسی که مرا همواره همراه می آمد این بود که مبادا روزی پای به راه کژی و اهریمنی گذارم، و این هراس بار نمی داد که خویش را سخت بزرگ بیانگارم، یا شادی کنم آن چنان که بی خردان کنند. ...مرا آرزو این است که رستگار بپندارندم مردمان، و به نیکی یاد کنند از من.
کوروش نامه گزنفون، دفتر ٨، بخش ٧، بندهای ۶و٧و٨ - برگردان ابوالحسن تهامی
بر اساس شاهنامه فردوسی، کیخسرو در اواخر عمرش، با خود چنین میاندیشد:
بر این گونه تا سالیان گشت شست / جهان شد همه شاه را زیر دست
پر اندیشه شد مایه ور جان شاه / از آن رفتن کار و آن دستگاه
همی گفت: هرجا از آباد بوم / ز هند و ز چین اندرون تا به روم
هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر
سراسر ز بدخواه کردم تهی / مرا گشت فرمان و گاه مهی
جهان از بداندیش بی بیم گشت / فراوان مرا روز بر سر گذشت
ز یزدان همه آرزو یافتم / وگر دل همی سوی کین تافتم
و سپس از هراس خود سخن میگوید:
روانم نباید که آرد منی / بداندیشی و کیش آهرمنی
شوم بدکنش همچو ضحاک و جم / که با تور و سلم اندر آمد به زَم...
به یزدان شوم یک زمان ناسپاس / به روشن روان اندر آرم هراس
ز من بگسلد فرّه ایزدی / گرایم به کژی و راه بدی
از آن پس بر آن تیرگی بگذرم / به خاک اندر آید سر و افسرم
به گیتی بماند زمن نامِ بد / همان پیش یزدان سرانجامِ بد
تبه گردد این گوشت و رنگ رخان / بریزد به خاک اندرون استخوان
هنر کم شود، ناسپاسی به جای / روان تیره ماند به دیگر سرای
گرفته کسی تاج و تخت مرا / به پای اندر آورده بخت مرا
ز من مانده نام بدی یادگار / گل رنج های کهن گشته خار
من اکنون چو کین پدر خواستم / جهانی به خوبی بیاراستم
بکشتم کسی را که بایست کشت / که بُد کژ و با راه یزدان درشت
به آباد و ویران درختی نماند / که منشور بخت مرا برنخواند
چنان که می بینیم در هر دو گزارش، نخست سخن از گسترش قدرت و پیروزی
اندرزهایی که کیخسرو پیش از مرگش می دهد و در شاهنامه فردوسی ثبت شده است شباهت زیادی به اندرز های کوروش در کتاب کوروش نامه گزنفون دارد و به طور کلی شرایط پایان زندگی کوروش در کتاب کوروش نامه شبیه به شرایط پایان زندگی کیخسرو در شاهنامه است.
بر اساس روایت شاهنامه، کیخسرو پس از شصت سال پادشاهی دل از جهان بر میکند و از خداوند میخواهد که او را به سوی خود باز خواند. بعد از مدتی، سروش در خواب بدو نمایان میگردد و به او مژده میدهد که آرزوی او پذیرفته گشت. کیخسرو چون از خواب بر میخیزد، پس از اندرز کردن بزرگان و گذشت حوادثی به سوی جهان دیگر رهسپار میگردد و یا به عبارتی عروج می کند.
گزنفون هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش خبر می دهد:
هنگامیکه کوروش در کاخ خوابیده بود، تینابی (رویایی) را دید: یک رخساره ای (قیافه ای) که بیشتر از آدمیزاد شکوهمند و زیبا بود در خواب بر او نمایان گشت: «آماده شوید کوروش، زیرا شما باید بزودی به سوی یزدان بروید.» هنگامیکه آن تیناب (رویا) پایان یافت، کوروش برخاست و بنگر (به نظر) می آمد که او کمابیش پی برده باشد که پایانِ زندگیش نزدیک است.
کوروش نامه گزنفون، دفتر ٨، بخش ٧، بند ٢ - برگردان خشایار رخسانی
گرچه در سخنان دیگر مورخان هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش سخن آمده است اما اندرز های کوروش قبل از مرگ در گفته گزنفون شباهت های عجیبی با اندرز های کیخسرو در شاهنامه دارد.
بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش نخست زبان به شرح پیروزی های خود گشوده و میگوید:
پسرانم و دوستان من، پایان زندگی من فراز می آید،... و به هنگامی که مرگ در ربود مرا شما باید با گفتار و کردار آشکار کنید که من نیک بخت و دل شاد بوده ام. به زمان کودکی همه شادی ها و پیروزی های کودکانه ی خویش را داشتم، و چون بالیدم و بالا گرفتم، گنجینه های جوانی را از آن خویش کردم؛ و همه گردن فرازی های مردانه را فراچنگ آوردم، ... و سال ها همچنان که به دنبال یک دگر گذشتند، می نگریستم که قدرت من نیز با گذر سالیان فزونی می گیرد، به گونه ای که خویش را در کهن سالی سست تر از جوانی نیافتم؛ و به یاد نمی آورم که در رسیدن به چیزی که از بهرش کوشیده بودم، یا آرزویش را داشتم ناکام مانده باشم. فزون تر این که دوستان را با گنج و خواسته که بخشیده ام شاد کرده، دشمنان را فکنده و کوفته ام. این سرزمین نیاکانی که زمانی در آسیا به هیچ نمی آمد، اکنون در چکاد نیرومندی از بهر شما باز می نهم، و اگر در نگر (نظر) آوریم چه پیروزی های کلان بر من آغوش گشوده اند، خواهیم دانست که مرا شکستی نبوده است.
کوروش سپس از هراس خود سخن می گوید:
در سراسر زندگانی روزهایم آن گونه گذشت که آرزویش می داشتم، هراسی که مرا همواره همراه می آمد این بود که مبادا روزی پای به راه کژی و اهریمنی گذارم، و این هراس بار نمی داد که خویش را سخت بزرگ بیانگارم، یا شادی کنم آن چنان که بی خردان کنند. ...مرا آرزو این است که رستگار بپندارندم مردمان، و به نیکی یاد کنند از من.
کوروش نامه گزنفون، دفتر ٨، بخش ٧، بندهای ۶و٧و٨ - برگردان ابوالحسن تهامی
بر اساس شاهنامه فردوسی، کیخسرو در اواخر عمرش، با خود چنین میاندیشد:
بر این گونه تا سالیان گشت شست / جهان شد همه شاه را زیر دست
پر اندیشه شد مایه ور جان شاه / از آن رفتن کار و آن دستگاه
همی گفت: هرجا از آباد بوم / ز هند و ز چین اندرون تا به روم
هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر
سراسر ز بدخواه کردم تهی / مرا گشت فرمان و گاه مهی
جهان از بداندیش بی بیم گشت / فراوان مرا روز بر سر گذشت
ز یزدان همه آرزو یافتم / وگر دل همی سوی کین تافتم
و سپس از هراس خود سخن میگوید:
روانم نباید که آرد منی / بداندیشی و کیش آهرمنی
شوم بدکنش همچو ضحاک و جم / که با تور و سلم اندر آمد به زَم...
به یزدان شوم یک زمان ناسپاس / به روشن روان اندر آرم هراس
ز من بگسلد فرّه ایزدی / گرایم به کژی و راه بدی
از آن پس بر آن تیرگی بگذرم / به خاک اندر آید سر و افسرم
به گیتی بماند زمن نامِ بد / همان پیش یزدان سرانجامِ بد
تبه گردد این گوشت و رنگ رخان / بریزد به خاک اندرون استخوان
هنر کم شود، ناسپاسی به جای / روان تیره ماند به دیگر سرای
گرفته کسی تاج و تخت مرا / به پای اندر آورده بخت مرا
ز من مانده نام بدی یادگار / گل رنج های کهن گشته خار
من اکنون چو کین پدر خواستم / جهانی به خوبی بیاراستم
بکشتم کسی را که بایست کشت / که بُد کژ و با راه یزدان درشت
به آباد و ویران درختی نماند / که منشور بخت مرا برنخواند
چنان که می بینیم در هر دو گزارش، نخست سخن از گسترش قدرت و پیروزی
۱۰.۴k
۲۹ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.